محل تبلیغات شما

مجله شیعه




صلح امام مجتبی علیه السلام یک  وظیفه الهی:
قبل از هر دلیلی که ممکن است در مورد صلح امام حسن مجتبی اقامه شود، مهمترین و اولین دلیل همین وظیفه و تکلیف الهی بودن صلح برای امام حسن مجتبی است، یعنی اینکه از ناحیه خدا وظیفه امام حسن مجتبی در آن
بُرحه ی زمانی خاص صلح و مدارا بود، به طوریکه وظیفه برادر بزرگوارش امام حسین (ع) قیام و جهاد بود این
امر مسئله ای است که انسان پیوسته باید در نظر داشته باشد، که امام معصوم مصلحت خود را بهتر از هرکس دیگری می داند و در راه انجام مأموریت الهی هدایت امت اسلامی، حتماً بهترین گزینه را انتخاب خواهد کرد.
با توجه به کلمات و فرمایشات خود امام حسن مجتبی این امر بهتر و بیشتر روش می گردد. در حدیثی وارد شده است که ابن سعید عقیصاتیمی می گوید، به امام حسن (علیه السلام) عرض کردم ای پسر پیامبر چرا با معاویه
صلح کردی در حالی که می دانستی که تو بر حقی نه او و معاویه گمراه و سر کشی بیش نیست.
امام پاسخ فرمود :
ای ابو سعید، آیا من بعد از پدرم حجت خدا بر آفریدگان و امام آنها نیستم؟ گفتم چرا فرمود : آیا من
همانی نیستم که رسول خدا درباره ی من و برادرم فرمود: حسن و حسین امام هستند چه نشسته و چه ایستاده؟ گفتم. چرا. فرمود: پس من امام هستم اگر ایستاده باشم و امام هستم اگر بنشینم. ای ابو سعید دلیل قیام من
با معاویه همان دلیل صلح پیامبر با قبیله ی ضمره و بنی اشجع و صلح با اهل  مکه به هنگام بازگشت از
حدیبیه است. در حالی که آنان منکر تنزیل بودند و معاویه و اصحاب او منکر تأویل هستند. آیا نمی بینی
وقتی حضرت خضر آن کشتی را سوراخ کرد. و آن پسر را کشت و دیوار را تعمیر کرد. موسی به دلیل پوشیدگی حکمت
آنها نسبت به آن حضرت خشمگین شد. ولی وقتی حضرت خضر او را آگاه کرد رضایت داد. من نیز چنانم، شما بر من خشم گرفته اید، زیرا هم آگاه نیستید و هم راز آن را نمی دانید
چنانکه مشاهده می کنیم حضرت امام حسن (ع) در این حدیث شریف گر چه می توانستند به دلایل و معاذیر مختلفی تمسک جویند ولی به نکته ی مهمی تأکید می کنند و آن تذکر به مقام امام و امامت و جایگاه آن در اسلام
است. و سپس می فرمایند که علت صلح من با معاویه همان علت صلح رسول خدا با کفار مکه در صلح حدیبیه است همانطوری که آثار مبارک آن صلح سالهای بعد مشخص شد آثار صلح من نیز بعدها نمایان خواهد گشت و بالاترین
نکته ای که در حدیث شریف است تشبیه صلح خود و عمل خود به عمل خضر نبی (ع) است که همان گونه که در 
ابتدا موسی (ع) از حکمت کارهای خضر سر در نیآورد، مردم نیز ممکن است به ظاهر از حکمت صلح ایشان سر در
نیاورند. و علل و آثار آن بعد ها نمایان گردد.
پینوشت: دشتی، محمد، فرهنگ سخنان امام مجتبی (ع)، ص95، محدث، قم، چ اول، 1382
منبع:
ytre.ir/tb3:





ابراز عجز دانشمند گستاخ در مورد علم حضرت عبّاس علیه السلام

در مجلسی سخن از فضل و عظمت علمی حضرت عبّاس علیه السلام به میان آمد. یکی از علمای زاهد غیر شیعه که
در آنجا حضور داشت، به زهد و علم و آثار علمی خود مغرور شده، خود را در ردیف حضرت عبّاس علیه السلام یا عالم تر از او دانست. حاضران او را سرزنش کردند و مجلس ختم شد، بعد از چند روزی او را در حرم حضرت
عبّاس علیه السلام در حالی دیدند که ریسمانی به گردن خود بسته و سر دیگر ریسمان را به ضریح مطهر گره زده، گریه می کند و با عجز و ناله، خود را سرزنش می نماید. ماجرا را از او پرسیدند، در پاسخ گفت: شب
گذشته در عالم خواب دیدم مجلس
باشکوهی از علما و بزرگان تشکیل شده، شخصی خبر داد که حضرت ابوالفضل علیه السلام به مجلس شما می آید. پس از لحظاتی، نور تابان آن حضرت بر آن مجلس تابید و با شکوه بی نظیری وارد مجلس شد و در صدر مجلس روی
صندلی نشست. حاضران همه در برابرش خضوع نموده بودند. به خاطر جسارتی که کرده بودم ترس و وحشتی عجیب مرا فرا گرفت. آن بزرگوار به همه افراد حاضر با نظر مهرانگیز نگریست و صحبت کرد و وقتی که نوبت به من رسید،
فرمود: تو چه می گویی؟ من از گفته ام اظهار پشیمانی کردم. فرمود: من در نزد پدرم و برادرانم حسن و حسین
علیهما السلام درس آموخته ام و در دین خود و آنچه آموخته ام به مرحله یقین رسیده ام، ولی تو در شک و تردید به سر می بری و در امامت امامان حقّ شک داری، آیا چنین نیست؟ و پس از بیانی دیگر با دست مبارک به
دهانم زدند که از خواب بیدار شدم. اکنون به جهل و گمراهی خود اعتراف می کنم و به آستان مقدّسش برای درخواست عفو و لطف آمده ام.
برگرفته از کتاب ترجمه العباس از سید عبدالرزاق مقرّم، ص 195.
منبع: کتاب امید حرم از ابوالقاسم حمیدی




شیخ جلیل القدر عمادالدین أبی جعفر محمد بن أبی القاسم طبری مسنداً از عَطِیَّة بن سعد روایت كرده است كه گفت:
با جابر بن عبدالله انصاری به جهت زیارت قبر امام حسین صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْه بیرون رفتیم. چون به كربلا وارد شدیم، جابر نزدیك فرات رفت و غسل كرد، جامه‌ای را لنگ خود نمود و جامه‌ی دیگر را بر دوش افكند، پس بسته‌ای كه در آن سعد (گیاه خوشبوئی) بود گشود و از آن بر بدن خود پاشید و به جانب قبر روان شد.
گامی برنمی‌داشت مگر با ذكر خدا تا نزدیك قبر رسید. به من گفت:
دست مرا بر قبر بگذار. من دست او را بر قبر گذاشتم.
چون دستش به قبر رسید بی‌هوش بر روی قبر افتاد. آب به رویش پاشیدم تا به هوش آمد و سه بار گفت:
یا حسین ( آنگاه امام حسین صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْه را مخاطب قرار داده، عرض كرد:)
حبیب لا یجیب حبیبه!»
آیا دوست جواب دوست خود را نمی‌دهد!».
بعد با خود گفت:
كجا توانی جواب دهی و حال آنكه رگهای گردن تو را بریده‌اند و ما بین سر و بدن تو جدایی افتاده است.
شهادت می‌دهم كه تو فرزند خاتم أنبیاء، فرزند سید المؤمنین هستی، فرزند كسی هستی كه ملازم تقوی، سَلیل هدایت بود، پنجمین اصحاب كساء، پسر سید نقباء، فرزند فاطمه زهراء سید و سرور ن و چگونه چنین نباشی و حال آنكه دست سیدالمرسلین تو را پرورش داده، در آغوش متقین پرورش یافتی، از ایمان شیر خوردی و با اسلام از شیر گرفته شدی و در حیات و ممات پاكیزه بودی.
همانا دلهای مؤمنین در فراقت غمین است، با این كه در نیكویی حال تو شكی نیست پس سلام و خشنودی خدا بر تو باد و همانا شهادت می‌دهم كه تو بر شیوه‌ی برادرت یحیی بن زكریا گذشتی … بعد جابر به دیگر شهداء
سلام داد و گفت:
السَّلَامُ عَلَیْكُمْ أَیُّهَا الْأَرْوَاحُ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَاءِ الْحُسَیْنِ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِه …».
سپس فرمود:
سوگند به آنكه محمد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را به حق مبعوث كرد، ما هم در مقام و مرتبت شما شریك هستیم.
عَطِیَّة به جابر عرض كرد:
چگونه ما با ایشان شركت كردیم و حال آنكه ما بیابانی نپیمودیم و كوهی بالا نرفتیم و شمشیری نزدیم، اما این گروه مابین سر و بدنشان جدایی افتاده و اولادشان یتیم و زن انسان بیوه گشته اند!
جابر گفت:
ای عَطِیَّة، از حبیب خود رسول خدا صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم شنیدم كه می‌فرمود:
مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ وَ مَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ أُشْرِكَ فِی عَمَلِهِم»
هر كس گروهی را دوست داشته باشد با آنها محشور شود و هر كس عمل قومی را دوست داشته باشد در آن شریك شود».
سوگند به خداوند كه محمد صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم را به حق به پیامبری مبعوث كرد كه نیت من و اصحابم بر آن چیزیست كه حضرت حسین صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْه و یاران او بود.
پس جابر گفت:
مرا به كوفه ببر.
عَطِیَّة گوید:
چون اندكی راه رفتیم فرمود:
ای عَطِیَّة آیا تو را وصیت نكنم در حالی كه گمان ندارم بعد از این سفر دیگر تو را ملاقات كنم؟ (عرض كردم:
بفرمایید فرمود:)
أَحِبَّ مُحِبَّ آلِ مُحَمَّدٍ مَا أَحَبَّهُمْ وَ أَبْغِضْ مُبْغِضَ آلِ مُحَمَّدٍ مَا أَبْغَضَهُمْ وَ إِنْ كَانَ صَوَّاماً قَوَّاماً وَ ارْفُقْ بِمُحِبِّ آلِ مُحَمَّدٍ فَإِنَّهُ إِنْ تَزِلَّ لَهُمْ قَدَمٌ بِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِمْ ثَبَتَتْ لَهُمْ أُخْرَی بِمَحَبَّتِهِمْ فَإِنَّ مُحِبَّهُمْ یَعُودُ إِلَی الْجَنَّةِ وَ مُبْغِضَهُمْ یَعُودُ إِلَی النَّار»
دوستان آل محمد را دوست بدار مادامی كه ایشان را دوست می‌دارند و دشمنان آل محمد را دشمن بدار مادامی كه دشمن ایشان هستند، اگر چه فراوان روزه بگیرند و نماز بگذارند و با دوست (محمد و آل محمد مدارا كن، چون اگر پایی از ایشان در اثر زیادی گناه بلغزد پای دگرش به خاطر دوستی ایشان استوار و ثابت بماند همانا دوست ایشان به بهشت و دشمن ایشان به دوزخ بازگردد.» (1)
بِشَارَةِ الْمُصْطَفَی ص 74، بِحار الاَنْوار، ج 101، ص 195.



یكى از آثار و بركات سید الشهدا علیه‌السلام در بعد اخلاقى - تربیتى این است كه قیام او باعث گردید در
جامعه مسلمانان نوعى اخلاق جدید بلند نظرانه پدید آید و نظر انسان را به زندگى خود و دیگران، دگرگون سازد تا بتواند بدینوسیله جامعه را اصلاح نماید و به عبارت دیگر، با خودسازى به دیگر سازى نیز بپردازد.
آرى، در آن زمانى كه بنیاد روانى و اخلاقى مردم در هم ریخته و ویران شده بود و این ویرانى شامل رهبران مسلمین و بزرگان آنان نیز شده بود و با اخلاق و شیوه اى وحشتناك زندگى مىكردند، امام حسین علیه‌السلام
یگانه درمان آن حالت بیمار گونه را كه در مجتمع مسلمانان مورد قبول واقع شده بود، در قیام آشكار و فریاد درآن سكوت مرگبار دید. لذا آن حضرت با خون پاك خود و فرزندان و یارانش و با همه اعتبارات احساسى
و تاریخى، حتى شمشیر و عمامه جدش رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله ، وارد مبارزه گردید تا همه روزنهها و
راههاى توجیه را فرو بندد.
سید الشهدا علیه‌السلام نیك دریافته بود كه وجدان شكست خورده و اخلاق پست امت را نمىتوان به وسیله
رویارویى ساده دگرگون ساخت، از این رو با قیام و شهادت خویش دیرى نپایید كه اخلاق هزیمت و فرار را به نیرویى عظیم درآورد و اخلاق جدیدى به جاى آن جایگزین نمود.
به راستى شهادت حسین بن على علیه‌السلام تأثیر ژرف و شگرفى بر شیعیان ساكن و ساكت به جاى گذاشت ، و سرنوشت غم انگیز نواده پیامبر اكرمصلى‌الله‌علیه‌وآله عواطف اخلاقى و مذهبى مردم را به هم ریخت.
در اثر قیام و شهادت امام حسین علیه‌السلام موجى در روح مسلمین به وجود آمد، حمیت و عزت، شجاعت و صلابت
به وجود آمد، و احساسات بردگى و اسارتى كه از اواخر حكومت عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامى
حكمفرما بود، تضعیف شد و ترس آنها را فرو ریخت ، خلاصه، ابا عبد الله علیه‌السلام به اجتماع اسلامى شخصیت
داد.
برگرفته از کتاب آثار و بركات سید الشهدا (علیه السلام) نوشته علیرضا رجالی تهرانی






 دوستداران حسین و دوستان دوستداران او بهشتىاند.
یكى دیگر از آثار و بركات فردى سید الشهدا علیه‌السلام كه در سراى دیگر ظهور كرده و جلوهنمایى مىكند،
بهشتى شدن دوستداران و حتى دوستان و دوستداران آن حضرت است. چنانكه حذیفة بن یمان گوید: رسول خدا
صلى‌الله‌علیه‌وآله را دیدم كه دست حسین بن على علیه‌السلام را در دست خودگرفته بود و مىفرمود:
یا ایها الناس، هذا الحسین بن على فاعرفوه ، فو الذى بیده ، انه لفى الجنة ، و محبه فى الجنة ، و محبى محبیه فى الجنة»1.
اى مردم ، این حسین بن على است ، او را بشناسید؛ سوگند به آن خدایى كه جانم به دست اوست، به راستى او
در بهشت است، و دوستدار او نیز در بهشت است ، و دوستدار دوستدار او نیز در بهشت مىباشد.
پینوشت: بحارالانوار , علامهء مجلسى , ج ٤٣, ص ٢٦٢
برگرفته از کتاب آثار و بركات سید الشهدا (علیه السلام)
نویسنده: علیرضا رجالى تهرانى





امامت امام سجاد علیه السلام

پس از شهادت حسین علی (ع) در محرم سال شصت و یک هجری، منصب امامت به علی بن - علیه السلام - منتقل گردید.
شیعه افتخار یافت که پس از علی بن ابی طالب (ع) و حسن بن علی - علیه السلام - و حسین علی - علیه السلام،
زمام رهبری وی را سید الساجدین، زین العابدین، امام سجاد - علیه السلام - عهده دار گشت.
امامت سید الساجدین از سال (61 هجری قمری) تا سال 95 هجری قمری استمرار یافت.

دوران امامت,
مورخان، دوران امامت علی بن الحسین - علیه السلام - را گوناگون ثبت کرده اند. بعضی 33 (1) سال و برخی
34 (2) سال و بیشتر تاریخنگاران 35 (3) سال و چند ماه را یاد آور شده اند و همین نظریه اخیر، رای
مشهور است.
پینوشتها: 1, فصول المهمه 208
2, ارشاد 2/139؛ اعلام الوری 252؛ کشف الغمه 2/276.
3,  دلائل الامامه 80؛ کافی 2/372؛ اثبات الوصیه 148؛ بحار46/154.
برگرفته از کتاب امام سجاد جمال نیایشگران, احمد آقایی






سلامٌ علی قلب زینب الصبور.
گفتم به خیمه گاه بمانم، ولی نشد
مخفی از این سپاه بمانم، ولی نشد

گفتی به ذوالجناح كه با یالِ غرق خون
آید كه من، ز راه بمانم، ولی نشد

بالای تل رسیدم و گفتم كه میشود
قانع به یك نگاه بمانم، ولی نشد

گودال قتلگاه ز من یوسفم گرفت
گفتم كنار چاه بمانم، ولی نشد

دیدم كه نعل تازه به اسبان خود زدند
گفتم تو را پناه بمانم، ولی نشد

تصمیم داشتم به كنار تنت حسین
داخل یك سپاه بمانم، ولی نشد

گفتم برای جستن آن كهنه پیرهن
در زیر نور ماه بمانم، ولی نشد

گفتم عدو ز ناله ی من شاد میشود
باید بدون آه بمانم، ولی نشد

گفتم كه با رباب سر قبر كوچك
یك طفل بی گناه بمانم، ولی نشد
شاعر: ناشناس
منبع: سبتین





در بسیاری از کتب است که چون شاهزاده عازم جنگ شد، امام به او فرمود: و برادر و عمه هایت
وداع نما. پس به خیام حرم آمد و با صدای بلند فرمود:
السلام علیک یا أخاه، و علیکن یا أهل بیتاه، هذا آخر السلام و آخر الکلام واللقاء فی الجنه».
چون صدای جانفزای علی اکبر بگوش پرده نشینان حرم رسید همگی به دور او حلقه ماتم زدند، و دستها در آغوش درآوردند،
و چندان ناله و گریه کردند که بیهوش شدند.امام سجاد علیه السلام فرمود: روز عاشورا به مرضی شدید گرفتار بودم، در آن حال دیدم یکی آهسته آهسته دست و پای مرا می بوسد. نگاه کردم دیدم برادرم علی اکبر
است که در کمال ادب بر روی پایم افتاده و صورت خود به کف پایم می مالد، گفتم: ای برادر، چه شده است
که حالت دگرگون و اشکت جاری است؟ پاسخ داد: پدرم تنها مانده، یارانش کشته شده اند، اینک قصد آن دارم که
جانم را نثارش کنم. شاهزاده مادر و برادر و عمه ها را وداع نمود و به نزد پدر بزرگوار آمد، شاه مظلومان
بدست خود اسلحه بر او پوشانید. و به روایتی عمامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بر سرش بست. و او را به سوی میدان فرستاد
پس آن شاهزاده به میدان رفت، جمیع لشکر حیران جمال نورانی او شدند. چون به میدان رسید بر آن سپاه
تاخت و قوت بازویش - که نشانه ای از شجاعت حیدری بود - بروز داد و رجز می خواند: أنا علی بن الحسین بن
علی نحن و بیت الله أولی بالنبی.
من علی فرزند حسین بن علی هستم، سوگند بخدا ما از هر کس به پیغمبر اولاتریم.پس حمله می کرد و آن نامردان شقی را می کشت، و بهر جانب رو می کرد گروهی را به خاک هلاکت می
افکند، آنقدر از ایشان کشت تا آنکه صدای ضجه و شیون از آنها بلند شد.
به سند معتبر روایت شده که با آن عطش که داشت 120 نفر را کشت. در این هنگام حرارت آفتاب و غلبه تشنگی و
کثرت زخمها و سنگینی اسلحه او را بسختی انداخت، لذا به سوی پدر شتافت و عرض کرد:یا أبه، العطش قد قتلنی و ثقل الحدید أجهدنی، فهل الی شربه من الماء سبیل؟ أتقوی بها علی الأعداء»ای.
پدر، تشنگی مرا کشت، و سنگینی اسلحه مرا بزحمت انداخته و توانم را برده است. آیا راهی به سوی قطره ی آبی هست تا بر دفاع دشمن قوت یابم»
حضرت گریست و فرمود:
ای پسرم، بسی دشوار است بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و علی مرتضی
علیه السلام و بر من، که آنها را بخوانی، تو را اجابت نکنند، و به آنها استغاثه کنی به فریاد نرسند.
(به روایت سید بن طاووس رحمه الله فرمود: پسر جانم، اندکی جنگ کن، بزودی جد خویش را ملاقات کنی،
و او کاسه ای لبریز از آب به تو خواهد داد که بعد از آن دیگر تشنه نشوی.)
و به او فرمود: ای فرزند: زبانت را بیرون بیاور. پس زبان او را در دهان گرفت و مکید، و انگشتر خود را به دهانش نهاد و فرمود: به میدان باز گرد که امیدوارم پیش از شام جدت جامی لبریز از آب به تو بنوشاند،
که بعد از آن هرگز تشنه نشوی. آن جوان به میدان بازگشت و کارزار عظیمی نمود، و هشتاد نفر دیگر را کشت که
تعداد کشتگان به دویست تن رسید.


مردم کوفه از کشتن وی پرهیز می کردند، تا اینکه چشم مره بن منقذ عبدی
ملعون به او افتاد و گفت: گناه عرب به گردن من باشد اگر باز اینگونه
بر لشکر حمله کند (چون 12 حمله نموده بود) و داغش را به دل پدرش نگذارم. در این میان که به مردم حمله می
کرد، آن ملعون سر راه بر او گرفت و نیزه به او زد و او را به خاک انداخت و لشکر دورش را گرفتند و با
شمشیر او را پاره پاره کردند. به روایت بحارالانوار»: مره بن منقذ بر فرق آن جوان ضربتی زد که تاب و
توان از او برفت، لشکر با شمشیر بر او می زد و او دست بگردن اسب خود کرد، و اسب (که گویا تیر به چشمش خورده، و یا خون آن حضرت چشمانش را فراگرفته بود) او را میان لشکر دشمن برد،فقطعوه بسیوفهم اربا
اربا»لشکر با شمشیر خود او را پاره پاره کردند».چون جان به گلویش رسید فریاد زد: یا أبتاه، هذا جدی
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، قد سقانی بکأسه الأوفی شربه لا أظمأ بعدها أبدا، و هو یقول:
العجل العجل، فان لک کأسا مذخوره حتی تشر بها الساعه».
پدر جان، این جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که جامی پر به من نوشانید که دیگر تشنه نشوم، و می گوید: بشتاب بشتاب که جامی هم برای تو آماده کرده ام، تا در این ساعت بنوشی».
امام حسین علیه السلام آمد بر بالینش نشست.
حضرت صورت خود را بر صورت علی گذاشت و فرمود: خدا
بکشد آن گروهی که تو را کشتند، چه جرأتی نسبت به خداوند و بر شکستن حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارند. بعد از تو خاک بر سر دنیا باد».
مرحوم واعظ قزوینی از مقتل» شیخ حر عاملی نقل می کند که حضرت هنوز چند قدم به کشته ی علی اکبر
مانده بود، که خود را از مرکب به زیر انداخت، زانو بزانو خود را به جوانش رسانید. اول نگاهی به آن بدن قطعه قطعه کرد، دید سنگدلان جای سالمی در بدن آن جوان نگذاشته اند، و از ضربت تیر و شمشیر و نیزه و
خنجر جسم جوانش را مشبک کرده اند. بعد،صاح الامام سبع مرات»امام هفت مرتبه فریاد کشید»آه وا ولداه،
آه وا علیا، وا ثمره فؤاداه، ولدی قتلوک. یا کوکبا ما کان أقصر عمره و کذا ت کواکب الأسحار
ستاره ی من، چه زود عمرت بپایان رسید، ستارگان سحری اینگونه هستند.علی با پدر حرف بزن.
فجعل یمسح الدم علی ثنایاه الشریفه»آقا با دست مبارک، خون از دندانهای عزیزش پاک می کرد»،
و شروع کرد دندانهای علی را بوسیدن.فاذا نطقت فأنت منطقی، و اذا سکتت فأنت فی مضماری، ولدی ولدی
ولدی ولدی، فوضع خده علی خده، و قال: أما أنت فقد استرحت من هم الدنیا و غمها، و صرت الی روح و راحه، و

1- سوره ی آل عمران، آیه ی 33 و 34.
2- نفس المهموم : 308، بحارالانوار: 42:45، مقتل خوارزمی: 30:2 و
3- انوار الشهاده: 151 ف 13.
بقی أبوک فریدا وحیدا، و ما أسرع لحوقی بک»چون سخن بگویم تو ورد زبان منی، و چون سکوت کنم تو نقش دل منی.
فرزندم، فرزندم، فرزندم، فرزندم، پس صورت بر صورت او گذاشت و فرمود: تو از هم و غم دنیا راحت شدی
و به سوی رحمت خدا و بهشت رفتی، ولی پدرت یکه و تنها ماند، و چه زود است ملحق شدن من به تو»



2 عامل از عوامل توقف برخی بر امامت امام کاظم علیه السلام
به نقل از کتاب عیون اخبار الرضا
ابن باب وی

(1) 1- ربیع بن عبد الرّحمن گوید: به خدا سوگند موسی بن جعفر علیهما السّلام بسیار دقیق و تیز بین بود و کسانی را که بعد از موتش، در امامت آن حضرت توقّف کرده و امام بعدی را قبول نکردند، می شناخت، ولی خشم
خود را فرو می برد و آنچه را در باره آنها می دانست، ابراز نمی کرد، لذا آن حضرت را، کاظم» (خشم فرو برنده) نامیدند.
(2) 2- یونس بن عبد الرّحمن گوید: وقتی امام کاظم علیه السّلام از دنیا رفت، نزد هر یک از نمایندگان و کارگزاران آن حضرت اموال زیادی جمع شده بود و همین
امر باعث شد، مرگ آن حضرت را انکار کنند و در امام پس از ایشان توقّف نمایند، از جمله نزد زیاد (بن مروان) قندی» هفتاد هزار دینار و نزد علیّ ابن أبی حمزه بطائنی» سی هزار دینار بود.
یونس ادامه داد: وقتی این قضیّه را دیدم و حقّ برایم روشن شد و قضیّه امامت امام رضا علیه السّلام را




حسین رحمانی

سائل شدن پیش شما خیلی می ارزد
در این حرم دست دعا خیلی می ارزد
از هیبت سلطانی ات لالم دوباره
این گریه های بیصدا خیلی می ارزد
آهم رسیده تا ضریحت جای دستم
آهِ منِ بی دست و پا خیلی می ارزد
حاجت بهانه شد که با تو خو بگیرم
ازین جهت درد و بلا خیلی می ارزد
بین شلوغی حرم ، خلوت گزیدن
باربنا یا ربنا خیلی می ارزد
سلطانی اما همنشینی با گداها
فقر و نداری های ما خیلی می ارزد
زانو زدن خیره شدن ، شب تا سحرها
در محضر گنبد طلا خیلی می ارزد
عطرجنان می آید از صحن و سرایت
عطر نفس های صبا خیلی می ارزد
حتی عبور از صحن تو باشد زیارت
پس سر زدن دراین سرا خیلی می ارزد
یکبار می آیم حرم ، آقا به جایش
گفتی که می آیی سه جا خیلی می ارزد
سرمایه ام روز جزا تنها شما یید
عشق شما روز جزا خیلی می ارزد
رزق زیارت دست تو بوده همیشه
از دست تو یک کربلا خیلی می ارزد
منبع: حدیث اشک




جانم فدای سالهای غربتِ تو
بغضِ سکوتِ زخم های تربتِ تو

الحق که تو داری چه دنیای غریبی
عمقِ جگر را می خراشد محنتِ تو

خانه نشینی و غریبی مثلِ بابا
شد سالهای سال سهم و قسمتِ تو

صبرِ تو برنده تر از تیغِ عدو است
بر ظلم و جور بی حد و بی غایتِ تو

صد لعن بر دنیای پستِ آن زمانه
از قصد بشکستند عهد و بیعتِ تو

روحِ امامت غوطه ور در زهرِ کینه
فرجامِ غم شد سهمِ جانِ راحتِ تو

کفرِ زمانه چاره ای جز این ندارد
از کینه برچیند وجودِ نعمتِ تو

با کشتنت هم عاقبت راضی نگردد
باز او اهانتها کند بر ساحتِ تو

تشییعِ تو تکرارِ داغِ کوچه و در
تیر از پیِ تیر آمده بر قامتِ تو

افسوس ای جانِ پیمبر عشقِ زهرا
دشمن نداند قدرِ شان و حرمتِ تو

موجِ غمت احساسِ من را می خراشد
داد از غمِ زخمِ تن پُر جَرحَت تو

گل می کند خونِ دلِ آلِ محمد (ص)
کرببلا تدوینِ راه و حرکتِ تو

حالا تو و این وسعتِ خوانِ کریمت
الطافِ دو عالم همه از برکتِ تو

سردارِ مظلوم ای سپهرت اشکِ زینب
چه روضه ای دارد مزارِ خلوتِ تو

بالِ کبوترها فقط شد سایبانت
اشکِ ستاره میچکد در حسرتِ تو

آهِ تو مانده در گلوی شعرهایم
عالم فدای هر چه درد و غربتِ تو!
هستی محرابی
منبع: امام 8



 
  ۱
عزای پیغمبر(ص)
ساعات آخرست و،در خانه ی پیمبر
زهرا،حسن،حسین و،حیدر کنار بستر

دست علی به دست، پیغمبرست وایشان
گوید نگفته ها را، بر گوش جان حیدر

باشد نگاه زهرا، خیره به روی بابا
زاری کنان بخواند، امن یجیبُ مضطر

بر سینه ی پیمبر باشد دو گوهر ناب
آرامش دل او، در لحظه های آخر

جمعی میان خانه، دل ناگران طاها
اندر سقیفه جمعی، سرگرم کار دیگر

دیری نپاید اینان، بعد فراق بابا
بس ظلمها نمایند بر بازمانده دختر

ای وای از مغیره،آتش بگیرد آن دست
زد پیش چشم کودک، سیلی بروی مادر

وای از لهیب آتش، درپشت درب خانه
زهرا فتاده برخاک، نالان بسوی دیگر

روح رسول چونکه، از پیکرش جدا شد
گریان علی کنارش،از هوش رفته کوثر

عالم همه عزادار عرش خدا سیه پوش
داده ز دست گنج، خلقت یگانه گوهر
شاعر: اسماعیل تقوایی

منبع: امام 8



این موضوع که پاره ای از حدیث نگاران ومورخان او را بانوی صاحب فرزند خوانده اند دیدگاهی سست است و طرفداران آن بدان جهت دستخوش این اشتباه شده اند که حضرت خدیجه سلام الله علیها، خواهری به نام هاله»
داشت، و او دارای فرزندان دختر و پسر بود و آنان به خاطر مهر و صفای خاله ی اندیشمند و پر مهر خویش، و به دلیل آگاهی و مدیریت و امکانات گسترده ی او، بیشتر در خانه ی آن حضرت در قلمرو مدیریت و مراقبت و
تربیت او بودند؛ به گونه ای که او را بر مادر و خانه و خاندان خویش ترجیح می دادند! و او نیز برای تربیت و سازندگی و شکوفایی شخصیت آنان به گونه ای خردمندانه و ظریف و با درایت و رعایت نکات تربیتی و
عاطفی با آنان رفتار می نمود و به گونه ای در رجهت رشد و رستگاری آنان می کوشید که مردم آنان را فرزندان خدیجه سلام الله علیها می پنداشتند نه هاله خواهر او.
برای نمونه:
پژوهشگری در مورد دختران پیامبر پژوهش گسترده ، تحلیلی مستند و جالب نموده است، سر انجام می نویسد: از
پژوهش گسترده ای که در مورد دختران پیامبر انجام شده است می توان چنین دریافت که ازدواج رقیه و کلثوم با پسران ابولهب، آن گاه جدایی آنان به خاطر تاریک اندیشی و یک دندگی شوهرانشان در دشمنی با پیامبر
آزادی و عدالت و آیین او، و ازدواج عثمان با آن دو پس از دیگری واقعیت ندارد.

1- تنقیح المقال، ج3، ص 77؛ قاموس الرجال، ج10، ص 431؛ فروغ آسمان حجاز، ص 138و 139.
2- فروغ آسمان حجاز حضرت خدیجه سلام الله علیها، ص 140 و 41به نقل از مناقب آل ابی طالب، ج1، ص 160؛
منبع: دانشنامه حضرت خدیجه سلام الله علیها





با ظهور چه اتفاقی می افتد که باید آرزوی بازگشت به دنیا، در صورت مرگ را داشت؟ بعد از ظهور دقیقاً چه اتفاقی می افتد؟ سبک زندگی مادی و معنوی، بعد از ظهور چگونه است؟ آیا همین خوراکی ها را خواهیم خورد؟
آیا همین گونه کشاورزی خواهیم کرد؟ آیا همین گونه نماز خواهیم خواند؟ آیا حمل ونقل، وسایل حمل ونقل و ارتباطات همین گونه خواهد بود؟ آیا از خدا همین شناخت را خواهیم داشت؟
به طور کلی درباره وضعیت بشر و جهان در عصر ظهور دو سؤال مطرح است:
_ سبک زندگی مادی در عصر ظهور چگونه است؟
_ سبک زندگی معنوی در عصر ظهور چگونه است؟
آنچه از آموزه های دین مبین اسلام و سایر ادیان الهی برداشت می شود این است که عصر ظهور وجه برتر دنیای
کنونی نیست و بعد از ظهور، طرح جدیدی در عالم افکنده می شود. ظهور، رجعت و قیامت مراتبی از یک حقیقت واحدند؛ حقیقتی به نام ظهور اراده خدای عالم قرار است نازل شود، مرتبه اول آن ظهور امام عصر، مرتبه
بالاتر آن رجعت و مرتبه نهایی آن دوره قیامت است
عصر ظهور عصر ظهورِ تام و تمام توحید است. آن گونه که از آیات قرآن و روایات ائمه معصوم؟ع؟
استنباط می شود در این دوران اراده خدای متعال ظهور می کند، همه ی آنچه در قرآن و سایر کتب آسمانی وعده داده شده است ظهور و بروز می کند.
پس از ظهور، حضرت ولی عصر؛ حقیقت ولایت را در عالم تجلی میدهند و کلمه ی غیب الهی که امام زمان است، آشکار میشود، عالم در عصر ظهور، به یک مرتبه از حیات می رسد، در عصر رجعت به حیات کامل تری می رسد و در
قیامت به حقیقت حیات می رسد. وقتی امام تجلی می کند، یکی از تجلیات امام ظهور» است، سپس عالم یک قدم به سمت قیامت جلو می رود، یکی دیگر از تجلیات امام رجعت» و سرانجام قیامت» است
از روایات این گونه برداشت می شود که ظهور دارای چهار جزء است که به تبع ظهور امام عصر واقع می شوند:
ظهور امام
ظهور امامت
ظهور مؤمن
ظهور طبیعت
منابع: 1- حجت الاسلام قنبریان، محسن. 1391. پدیده های پایانی در قرآن. مسجد بلال، بهبهان.
2- حجت الاسلام میرباقری، سید محمد مهدی. 1394. شرایط جهان در عصر ظهور. سخنرانی. هیأت الرضا؟ع؟. قم.
با استخراج از کتاب سبک زندگی : مقایسه مولفه های زندگی بشر در دوران غیبت و عصر حضور/محمدعلی رستمی.






مرحوم مجلسی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند
که:
آن حضرت فرمودند : حضرت یوسف علیه السلام در وقت رحلت خود به اهل بیت و شیعیان خویش تذکر داد که:
بعد از من شما مبتلا به ظلم خواهید گردید به نحوی که بچه های شما را سر می برند و ن آبستن شما را
شکم پاره می کنند وفَرَجِ شما به دست کسی است که گندم گون و بلند بالا واز اولاد لاوی» پسر یعقوب است.
هنگامی که حضرت یوسف از دنیا رفت مردم بنی اسرائیل مبتلا به ظلم فرعون گشتند که بچه های آن ها را سر می برید و شکم ن آبستن را پاره می کرد و آن ها به ظلم او صبر می کردند تا این که ظلم فرعون بر آن ها
زیاد گردید به نحوی که دیگر نتوانستند تحمل کنند ، به خدمت عالمی که در کوه زندگی می کرد رسیدند و از ظلم فرعون شکایت نمودند.
آن عالم آن ها را امر به صبر می کرد تا این که آن ها بی اختیار صدا به
گریه بلند نمودند و گفتند:
در حدود چهارصد سال است که ما مبتلا به ظلم و شکنجه می باشیم و هر وقت حضور تو شکایت نمودیم به غیر از
امر به صبر و مژده آن که خداوند ما کسی را که ما را از ظلم نجات خواهد داد می رساند ، از تو چیزی نشنیده ایم آیا هنوز وقت آن نرسیده که خداوند به فضل خود ما را از ظلم نجات دهد و آن کسی را که به
انتظار او به سر می بریم به ما برساند.
آن عالم هم به حال آن ها متأثر گردید و در حق آن ها دعا کرد و از خداوند برای آن ها فرج خواست؛ ناگاه صدایی به گوش آن عالم رسید که:
من چهل سال دیگر فرج را می رسانم.
آن عالم خبر وحی رسیده را به آن ها دادم آن ها حمد الهی را به جا آوردند و از خداوند تشکر نمودند.
به آن عالم وحی رسید که:
در اثر آن که بندگان من از شنیدن مژده فرج خوشنود شدند و حمد مرا به جای آوردند؛ من ده سال فرج آن ها
را جلو انداختم و سی سال دیگر ، از برای آن ها فرج می رسانم.
آن ها از این مژده زیادتر خدا را شکر کردند و حمد او را به جای آوردند.
خطاب شد : به آن ها بگو: من فرج را از برای شما بیست سال دیگر قرار دادم.
آن ها باز از این مژده حمد الهی را به جا آوردند.
خطاب شد: به آن ها بگو : من فرج شما را در ده سال دیگر مقرر داشتم.
آن ها باز از این مژده حمد الهی را زیادتر به جای آوردند.
خطاب رسید : به بندگان من بگو از جا برخیزید و از آن کسی که من فرج آن ها را بدست او قرار داده ام
استقبال نمائید.
آن ها از این مژده بسیار خرسند گردیدند و حمد الهی را به جای آوردند و از جا برخاستند دیدند از دور کسی
می آید و چون شب مهتاب بود دیدند آن کسی که می آید بر حماری سوار است و تمام صفات او مثل همان است که آن عالم از برای آن ها بیان نموده بود.
لذا به استقبال او دویدند و دست و پای او را بوسیدند و آن عالم از نام او سؤال کرد.
فرمودند: موسی پسر عمران ، تا این که اجداد خود را رسانید به لاوی» پسر یعقوب.
آن عالم فرمود: ای مردم ! آن کسی که در پی او می گشتید و فرج شما در دست او است این مرد می باشد.
پس حضرت موسی در نزد آن ها پیاده شد و آن ها را امر به صبر کرد و فرمود:
من از طرف خدا ماءمور می باشم که به مدین» بروم و پس از چهل سال دیگر در مصر» شما را ملاقات خواهم
کرد و فرج شما پس از این چهل سال خواهد بود.
آن ها عرض کردند در این چهل سال صبر خواهیم نمود و
کاری که خلاف وظیفه ما باشد از ما صادر نخواهد گردید.
این مذاکرات در بین آن ها واقع گردید و حضرت موسی از نظر آن ها غائب گردید و پس از چهل سال از طرف خدا
مأمور به دعوت فرعون گردید تا این که آخر الامر او را در دریا غرق نمود و شیعیان خود را بر سریر تخت نشانید.
منبع: کتاب جامع القصص (داستان های موضوعی)/موسسه فرهنگی ثاقب.





1. فطری بودن
سازگاری با طبیعت و ساختار آفرینش انسان و برآوردن نیازهای طبیعی و
فطری او، شرط اصلی اثرگذاری و نفوذ یک دین در وی است؛ زیرا در غیر این
صورت، آموزه های آن دین عملی نخواهد شد و نقش و جایگاه خود را در
رساندن انسان به سعادت و خوش بختی از دست خواهد داد. آموزه های
وحیانی اسلام با فطرت و سرشت الهی انسان هماهنگ است. از این رو، هر
ملتی با هر نژاد، فرهنگ و فرقه ای آن را با ویژگی های فطری خود سازگار
می یابد و به راحتی آن را می پذیرد. بر همین اساس، اسلام توانست در مدت
بسیار کوتاهی از محدوده جزیره العرب فراتر رود و گلبانگ توحید را در
سراسر جهان طنین افکن سازد. خداوند در آیه ای از قرآن کریم به این ویژگی
این گونه اشاره می کند:
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ
اللّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ. (روم: 30)
پس روی [دل] خود را به آیین پاک پروردگار متوجه کن. این فطرتی
است که خداوند انسان را بر آن آفریده است. در آفرینش خدا دگرگونی
نیست. این است دین و آیین محکم و استوار.
این آیه، بیان گر توحید فطری است که از طریق درون و مشاهده باطنی
امکان پذیر است و به اسباب و واسطه نیاز ندارد.
(1) 
در آیین مقدس اسلام،
هماهنگی بسیار دقیقی میان تشریع و تکوین وجود دارد، به گونه ای که این
دین به جنبه تکوینی وجود انسان بسیار توجه داشته و قوانین، تکالیف و
مسئولیت هایی که بر دوش انسان نهاده شده، بر همین اساس است.
(2)
از دیدگاه قرآن، دین الهی، دینی واحد است؛ یعنی همه پیامبران خدا برای
تبلیغ یک دین آمده اند. در هیچ آیه ای از قرآن، کلمه ادیان» نیامده، بلکه
همواره از دینی واحد سخن به میان است؛ زیرا اصول دین الهی همواره ثابت
و تغییرناپذیر و فروع دین، متغیر و تکامل پذیر است که بر اساس شریعت ها
تکامل می یابد. برای مثال، شریعت اسلام به عنوان کامل ترین شریعت الهی،
کامل ترین و جامع ترین آموزه های هدایتی بشر را در بردارد، ولی از نظر
اصول، هیچ تفاوتی با دیگر شرایع آسمانی مانند شرایع نوح علیه السلام، ابراهیم علیه السلام،
عیسی علیه السلام و موسی علیه السلام ندارد.
پینوشتها: 1-. ناصر مکارم شیرازی، برگزیده تفسیر نمونه، تحقیق و تنظیم: احمدعلی بابایی، قم، مدرسه امیرالمؤمنین، ج 3، ص 533.
2-. نک: المعالم الاساسیه للرساله الاسلامیه، هیئت مؤلفان، کویت، دارالتوحید، 1399 ه_ . ق، چ 1، ص 522.
برگرفته از کتاب اصول و شاخصه های تمدن نبوی/ سیدرشید صمیمی؛ تهیه شده در مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما






4. تأکید بر خردورزی و تعقل,
با نگاهی به تاریخ اسلام و آموزه های اسلامی در می یابیم اسلام هیچ گاه و در
هیچ شرایطی نظر خویش را به انسان ها تحمیل نمی کند، بلکه خداوند در
قرآن کریم با صراحت، پیامبر را به بهره گیری از حکمت و موعظه نیکو و
استفاده از جدال احسن در ادای رسالت الهی دستور می دهد.
(1)
با توجه به آیات قرآن در این باره، پیامبر اسلام و مؤمنان باید حقیقت دین
را با منطق و استدلال برای مردم تشریح کنند. دین اسلام، مردم را از پیروی از
گمان و اوهام، تقلیدهای کورکورانه و دل سپردن به خواسته های پست
حیوانی باز داشته و به پیروی از حقیقت، یقین، دانش، محبت و برهان دعوت
کرده است.
(2)
اصول دین و ایمان، از درون جان انسان سرچشمه می گیرد، نه از
برون و با زور و تهدید. ازاین رو، در اسلام، عقل به عنوان رسول باطنی»،
شأن و ارزش ویژه ای دارد، به گونه ای که اصول دین جز با تحقیق عقلانی
پذیرفته نیست. در فروع دین نیز یکی از دلایل چهارگانه اجتهاد و استنباط،
عقل است. اسلام، عقل را نوعی طهارت و زوال عقل را نوعی زوال طهارت می داند.
بر همین اساس، چنان که در سوره یونس آمده است، کسانی را که در مسیر
نادانی و به دور از اندیشه گام بر می دارند و از نعمت خرد خویش بهره
نمی برند، گرفتار ناپاکی و پلیدی معرفی می کند.
(3)
حرمت استفاده از مست کننده ها در اسلام نیز به دلیل آثار آن است که به زوال عقل می انجامد.
پیامبر گرامی اسلام، عقل را دارای مرتبه و جایگاهی والا می داند و خطاب به
امام علی علیه السلام می فرماید:
ای علی! عقل چیزی است که با آن بهشت و خشنودی خداوند رحمان
به دست می آید.
(4)
ای علی! هیچ فقری سخت تر از نادانی و هیچ دارایی سودمندتر از عقل نیست.

1-. نک: نحل: 125.
2-. نک: اسراء: 36.
3-. نک: یونس: 100.
4-. هادی موحدی، یک هزار حدیث، ماده عقل، قم، انتشارات ارم، 1373، چ 1، ص 67 .
منبع: کتاب اصول و شاخصه های تمدن نبوی سید رشید صمیمی؛ تهیه شده در مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما






حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام فرمودند:
خداوند در دنیا دوست خود را آماج دشمن خویش قرار داده است. [1].
-------------------------------------------------
پی نوشت ها:
[1] بحار: 68 / 221 / 10، همان، همان، 22849.
منبع: دانشنامه امام صادق علیه السلام




3. سهولت و سماحت,
آموزه های الهی اسلام، چه در زمینه مبادی عقیدتی و مبانی فکری و چه در
زمینه اخلاق عملی که شیوه و راه و رسم زندگی است، متین، ساده و دور از
ابهام است. حاکمیت تسامح بر شریعت و نفی حرج، بیانگر تساهل در اجرای
احکام ی، عبادی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است. این ویژگی
موجب گسترش بسیار سریع اسلام در صدر اسلام و پیشرفت روز افزون این
دین الهی در طول تاریخ به ویژه در عصر حاضر است. استاد مرتضی مطهری،
شریعت رسول گرامی اسلام را شریعت سهله و سمحه می داند و می نویسد:
در این شریعت، به حکم اینکه سهله» است، تکالیف دست و پاگیر و
شاق و حرج آمیز وضع نشده و خداوند در دین خود تنگنایی قرار نداده
است و به حکم اینکه سمحه» (باگذشت) است، هر جا که انجام تکلیفی
توأم با مضیقه و در تنگنا واقع شدن گردد، آن تکلیف ملغی می شود.
(1)
خداوند در آیه ای از قرآن در این باره می فرماید: یُریدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لایُریدُ بِکُمُ الْعُسْرَ؛ خداوند آسانی را برای شما اراده کرده و سختی و مشقت را اراده نکرده است.»
(بقره: 5). پیامبر اسلام نیز در سخنی ارزشمند، به معاذ بن جبل فرمود: بَشِّرْ
و لا تُنَفِّر، یَسِّرْ و لا تُعَسِّرْ؛ [ای معاذ!] مردم را بشارت ده و در دل آنها نفرت ایجاد مکن.
آسان گیر باش و سخت گیر مباش.»
(2) آن حضرت حتی در تبلیغ اسلام نیز آسان
می گرفت و بیشتر، از بشارت و امید استفاده می کرد تا ترس و تهدید. آن
حضرت همواره مدارا و آسان گیری را به یارانش گوشزد می کرد و آنها را از
اینکه دیگران را در تنگنا و فشار قرار دهند، باز می داشت.
پینوشتها: 1-. مرتضی مطهری، وحی و نبوت، تهران، انتشارات صدرا، 1370، چ 4، ص 225.
2-. مرتضی مطهری، سیری در سیره نبوی، تهران، انتشارات صدرا، 1371، چ 6، صص 216 و 217.
منبع: اصول و شاخصه های تمدن نبوی/ سید رشید صمیمی؛ تهیه شده در مرکز پژوهش های اسلامی  صدا و سیما







2. جامع بودن
آموزه های وحیانی اسلام، پاسخ گوی همه نیازها و خواسته های بشر است و
به همه جنبه های گوناگون وجود او توجه دارد. این آموزه ها با یکدیگر
هم خوانی و هماهنگی استواری دارند و هدف اصلی آنها رساندن انسان به
سعادت دنیوی و اخروی است. در یک تقسیم بندی کلی می توان گفت انسان
به دو نوع شناخت نیازمند است:
الف) جهان بینی: بینش های کلی هماهنگ درباره جهان
(1) و انسان یا نوعی
برداشت و تحلیل است که انسان درباره هستی و جهان و درباره خودش،
جامعه و تاریخ دارد.
(2)
ب) ایدئولوژی: در ایدئولوژی هم به جنبه های ثابت نیازهای روحی و
مادی انسان و هم به جنبه های متغیر وجود وی توجه شده است. از این رو، هر
دو جنبه باید بررسی شود. اصول ثابت، کلی و عملی، همان قوانین کلی بوده
که عمل به آن لازم و ضروری است و تحولات زندگی به ثابت بودن آن آسیب
نمی رساند. همچنین زمان موجب تحول و تغییر در شیوه زندگی انسان ها
می شود. از این رو، در هر عصر و زمانی به طرح و برنامه ویژه ای نیاز است تا به
روشنی، بایدها و نبایدها و روش های مورد نیاز زندگی را مشخص کند. به این
ترتیب، احکام متغیر و متحول شکل می گیرد. اسلام با توجه به متغیر بودن
نیازهای زندگی انسان، با طرح دیدگاه ولایت منصوصه _ که متولی طرح و
اجرای احکام ثانوی بر مبنای اصول ثابت و نیز اجتهاد به عنوان نیروی محرکه
است _ به همه این نیازها پاسخ می گوید.
پس به طور کلی می توان گفت اسلام با توجه به نیازهای ثابت و متغیر
زندگی انسان و دو بعد مادی و معنوی وجود وی، درصدد برآوردن همه این
نیازهاست. آموزه های اسلام به گونه ای است که هم موجب تعالی معنوی و
اخروی و هم مایه پیشرفت مادی و دنیوی انسان می شود. پس توجه اسلام به
رشد هماهنگ و متوازن جنبه های معنوی و مادی انسان، به منظور تحقق
اهدافی متعالی است. برای تکامل هر دو جنبه وجودی انسان، ابزارها، عوامل و راه کارهای گوناگونی وجود دارد که باید شناخته شود. برنامه زندگی انسان
باید با توجه به همه این عوامل تنظیم شود تا رشد وی متوقف نشود یا دچار
بی تعادلی نگردد.
(3) بر همین اساس، باید نوعی توازن میان همه جنبه های
وجودی انسان برقرار باشد؛ زیرا ناهماهنگی در رشد و تعالی جنبه های
وجودی، انسان را از تکامل حقیقی باز می دارد و موجب سقوط یا رکود وی
می شود. تعالی روحی و معنوی انسان به عمل و پای بندی وی به پیمان فطری
وابسته است که با خدا بسته؛ پیمانی که بیان کننده بندگی عاشقانه انسان و ربوبیت
جاودانی پروردگار است.
(4)

1-. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1367، چ 2، ج 1 و 2، ص 29.
2-. مرتضی مطهری، مسئله شناخت، تهران، انتشارات صدرا، 1365، چ 2، ص 13.
4- . نک: سیدمحمد حسینی بهشتی و دیگران، شناخت اسلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 222.
منبع: اصول و شاخصه های تمدن نبوی/ سیدرشید صمیمی؛ تهیه شده در مرکز پژوهش های اسلامی




6. تأکید بر برنامه ریزی و مدیریت صحیح.
مدیریت درست و همه جانبه، از آغاز رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله در همه کارها و
تصمیم های آن حضرت دیده می شود. بررسی مراحل دعوت، برنامه های
حکومتی و رفتارهای ی و نظامی آن بزرگوار نشان می دهد رهبر باید خداترس، متعهد به ارزش ها، بیدار و باتدبیر، قاطع، به دور از هر تردید و
دودلی، شجاع در بیان حق و سرکوب کردن عناصر فاسد، دانا، دور اندیش،
با ظرفیت و صبور در برابر مشکلات و انتقادها باشد. بایسته است رهبر، افراد
جامعه را بشناسد و در حد توانایی آنان به آنها اختیار و مسئولیت دهد؛ در
مسائل فرعی جامعه، اهل مدارا و گذشت و در مسائل حساس و اصولی،
باصلابت و سخت گیر باشد؛ به پیروان خود شخصیت دهد؛ استعدادهای
عقلی، عاطفی و عملی آنها را پرورش دهد؛ از استبداد و خودرأیی بپرهیزد؛
فروتن، ساده، بی آلایش و متین باشد؛ به نظم و سازمان دهی امور برای شکل
دادن و انتظام بخشیدن به نیروهای انسانی به شدت اهمیت دهد.
پیامبر خدا در هر کاری هر چند کوچک، مدیریت را لازم و ضروری
می دانست. ایشان در مدینه تشکیلات ویژه ای به وجود آورد. برای مثال،
جمعی را به عنوان دبیر برگزید که هر گروه مسئولیت و وظیفه ویژه ای
داشتند؛ برخی کاتب وحی بودند، برخی مسئول نوشتن نامه های خصوصی
پیامبر بودند؛ برخی دیگر احکام اجرایی و قراردادهای تجاری را ثبت
می کردند و برخی مسئول تنظیم عهدنامه ها و پیمان نامه ها بودند.
(1)
آن حضرت همواره در گفتار و عمل، مسئولیت و وظایف مسلمانان را به آنها گوشزد
می کرد و خداترسی را نخستین و مهم ترین شرط مدیریت سالم و شایسته
می دانست.
(2)
تعهد به ارزش ها، به عنوان پشتوانه هر رفتار و کرداری، بجا و بایسته
است. از این رو، پیامبر اسلام، خداترسی را راه نجات بشر از منجلاب بدبختی
می داند؛ زیرا انسان خداترس، آن گاه که هیچ مانع و مراقبی برای پیش گیری از ارتکاب خطا و گناه نیست، دست به اعمال ناشایست نمی زند و خود را در محضر
خدا می بیند.

1-. وحی و نبوت، صص 242 و 243.
2-. محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمه، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1362، چ 1، ج 3، ص 175.
منبع: کتاب اصول و شاخصه های تمدن نبوی:  سید رشید صمیمی: تهیه شده در مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما




پیامبر اکرم (ص) و امام صادق (ع)

محمدحسن بیاتلو

اوج پروازم آستانه ی توست
مقصد بالم آشیانه ی توست
سبک زیبای زندگانی من
به لبم بازهم ترانه ی توست
آمدی و محبّت آوردی
مهربانی فقط نشانه ی توست
ای وَرای تصور دنیا
از زمین تا خدا کرانه ی توست
 آمدی طبع شاعرم گل کرد
غزلی را که عاشقانه ی توست
آرزوی همه پیمبرهاست
شال سبزی که روی شانه ی توست
معجزات رسیدنت گویاست
که بگویی زمان زمانه ی توست
روشنی بخش ظلمت دنیا
نخل اسلام از جوانه ی توست
با تو نام زبانزدی داریم
دین ناب محمدی داریم
ای رسول خدا امین خدا
رحمت الله مسلمین خدا
ای نثارت درود جبرائیل
ای به معراج همنشین خدا
ای رسیده به گوش تو در عرش
صوت زیبا و دلنشین خدا
ای اصولت کرامت و خوبی
ای مرامت دوام دین خدا
مثل ماه شب چهارده بود
دست تو بین آستین خدا
لحظه ی خلقتت یقین دارم
به تو بوده است آفرین خدا
مکه از مقدمت تبرّک شد
باتو شد مکه سرزمین خدا
معدن خیر و رحمت و برکات
به قدوم مبارکت  "صلوات"
منبع: حسینیه
@majaleshia




میرزا محمّد حسین نایینی اصفهانی، فرزند ارجمند جناب عالم عامل و مهذّب کامل، میرزا عبدالرّحیم
نایینی ملقّب به شیخ الاسلام که مرا برادری است از پدر و مادر، نامش میرزا محمّد سعید،
در سنه هزار ودویست و هشتاد وپنج تقریباً، دردی در پایش ظاهر شد و پشت قدم، ورم کرد تا به نحوی که آن را معوّج کرد، پس، از راه رفتن عاجز شد.
میرزا احمد طبیب، پسر حاجی میرزا عبدالوهّاب نایینی را برای او آوردند، معالجه کرد. کجی پشت پا بر طرف شد و ورم رفت و مادّه متفرّق شد. چند روزی نگذشت، که مادّه در بین زانو و ساق ظاهر شد و پس از چند روز
دیگر، مادّه دیگری در همان پا، در ران پیدا شد و مادّه ای در میان کتف؛ تا آن که هر یک از آن ها زخم شد
و وجع شدیدی داشت؛ معالجه کردند، منفجر شد و از آن ها چرک می آمد.
قریب یک سال، یا زیاده بر او گذشت بر آن حال، که مشغول معالجه این قروح بود به انواع معالجات و هیچ یک از آن ها ملتئم نشد، بلکه هر روز بر جراحت افزوده می شد و در این مدّت طویله، قادر نبود برگذاشتن پا بر
زمین و او را از جایی به جایی، به دوش می کشیدند.
از جهت طول مرض، مزاجش ضعیف شد و از کثرت خون و چرک که از آن قروح بیرون رفته بود، از او جز پوست و استخوان چیزی باقی نمانده بود و کار بر والد سخت شد و به هر نوع معالجه که اقدام می نمود، جز زیادتی
جراحت وضعف حال و قوا و مزاج اثری نداشت و کار آن زخم ها به آن جا رسید که آن دو که یکی در مابین زانو و ساق و دیگری که در ران همان پا بود، اگر دست بر روی یکی از آن ها می گذاشتند، چرک و خون از دیگری
جاری می شد.
در آن ایام وبای شدیدی در نایین ظاهر شده بود و ما از خوف وبا در قریه ای از قرای آن پناه برده بودیم. پس مطلّع شدیم که جرّاح حاذقی که او را آقا یوسف می گفتند، در قریه نزدیک قریه ما منزل دارد.
پس والد، کسی به نزد او فرستاد و برای معالجه حاضر کرد و چون برادر مریض من را عرضه داشتند، ساعتی ساکت شد، تا آن که والد از نزد او بیرون رفت و من در نزد او ماندم با یکی از خالوهای من که او را حاجی میرزا
عبدالوهّاب می گویند. پس مدتی با او نجوا کرد و من از فحوای آن کلمات، دانستم که به او خبر یأس می دهد
و از من مخفی می کند که مبادا به والده بگویم، پس مضطرب شود و به جزع افتد.
پس، والد برگشت. آن جرّاح گفت که: من فلان مبلغ، اوّل می گیرم، آن گاه شروع می کنم در معالجه. و غرض او در این سخن این بود که امتناع والد از دادن آن مبلغ پیش از معالجه، وسیله باشد برای او از برای رفتن
پیش از اقدام در معالجه.


پس والد از دادن آن چه خواست پیش از معالجه، امتناع نمود. پس او فرصت را غنیمت شمرد و به قریه خود مراجعت نمود. والد و والده دانستند که این عمل جرّاح به جهت یأس و عجز او بود از معالجه، با آن حذاقت و
استادی که داشت، از او مأیوس شدند.
مرا خالوی دیگر بود که او را میرزا ابوطالب می گفتند، در غایت تقوا و صلاح و در بلد شهرتی داشت که رقعه های استغاثه به سوی امام عصر، حضرت حجّت علیه السلام که او می نویسد برای مردم، سریع الاجابه و زود
تأثیر می کند و مردم در شداید و بلاها بسیار به او مراجعه می کردند.
پس والده ام از او خواهش کرد که برای شفای فرزندش رقعه استغاثه بنویسد. پس در روز جمعه نوشت و والده آن را گرفت و برادرم را برداشت و به نزد چاهی رفت که نزدیک قریه ما بود. پس برادرم آن رقعه را در چاه
انداخت و او معلّق بود در بالای چاه در دست والده و در این حال برای او و والده، رقّتی پیدا شد. پس هر دو سخت بگریستند و این در ساعت آخر روز جمعه بود.
پس چند روزی نگذشت که من در خواب دیدم که سه سوار بر اسب به هیأت و شمایلی که در واقعه اسماعیل هرقلی وارد شده، از صحرا رو به
خانه ما می آیند؛ سپس من در آن حال، واقعه اسماعیل به خاطرم آمد و در آن روزها بر او واقف شده بودم و تفصیل آن در نظرم بود.
پس ملتفت شدم که آن سوار مقدّم، حضرت حجّت علیه السلام است و این که آن جناب، برای شفای برادر مریض من آمده و برادرم، مریض در فراش خود در فضای خانه بر پشت خوابیده یا تکیه داده، چنانچه در غالب ایام، چنین
بود.
پس حضرت حجّت - عجّل اللَّه تعالی فرجه - نزدیک آمدند و در دست مبارک نیزه داشت. پس آن نیزه را در موضعی از بدن او گذاشت و گویا در کتف او بود و به او فرمود: برخیز که خالویت از سفر آمده.»
چنین فهمیدم در آن حال که مراد آن جناب از این کلام، بشارت است به قدوم خالوی دیگر که داشتیم؛ نامش حاجی میرزا علی اکبر و او به سفر تجارت رفته بود و سفرش طول کشیده بود. ما بر او خایف بودیم به جهت طول
سفر و انقلاب روزگار از قحط و غلای شدید.
چون حضرت، نیزه را بر کتف او گذاشت و آن سخن را فرمود، برادرم از جای خواب خود برخاست و به شتاب به سوی در خانه رفت به جهت استقبال خالوی مذکور.
پس از خواب بیدار شدم، دیدم فجر طالع و هوا روشن شده و کسی به جهت نماز صبح از خواب برنخاسته. پس از جای خود برخاستم و به سرعت نزد برادرم رفتم، پیش از آن که جامه بر تن کنم. او را از خواب بیدار کردم و
گفتم به او: حضرت حجّت علیه السلام تو را شفا داده، برخیز.
دست او را گرفتم و به پا داشتم. پس مادرم از خواب برخاست و بر من
صیحه زد که چرا او را بیدار کردم. چون به جهت شدّت وَجَع، غالب شب بیدار بود و اندک خواب در آن حال
غنیمت بود. گفتم: حضرت حجّت علیه السلام او را شفا داده.
چون او را به پا داشتم، شروع کرد به راه رفتن در فضای حجره و در آن شب چنان بود که قدرت نداشت بر گذاشتن قدمش بر زمین و قریب یک سال یا زیاده، چنین بر او گذشته بود و از مکانی به مکانی او را حمل می
کردند.
منبع: نجم الثاقب مشتمل بر احوال امام غائب حضرت بقیه الله صاحب العصر. برگزیده عنوان و نام
تشرف یافتگان به محضر صاحب امان علیه السلام برگرفته از کتاب نجم الثاقب / مولف حسین طبرسی
نوری

@majaleshia



حضرت زینب (س ) مانند دو برادرش حسن و حسین (ع ) از زبان رسول الله (ص ) تغذی می کرد.
همان طور که در بسیاری از اخبار آمده است ، پیغمبر (ص ) زبان خود را در دهان حسنین می گذاشت ، آنان با مکیدن زبان پیغمبر تغذیه می شدند و از همین طریق گوشت و پوست بدنشان می رویید و رشد می کرد ، در مورد حضرت زینب (س ) نیز همین عمل را انجام می داد.
در جلد اول از کتاب خرایج راوندی (صفحه 94) معجزه یکصد و پنجاه و پنج (155) از حضرت صادق (ع ) چنین روایت کرده است :
امام صادق (ع ) فرمود : پیغمبر (ص ) پیوسته نزد فرزندان شیر خوار فاطمه می آمد ، از آب دهان خود آنان را تغذیه می کرد و سپس به فاطمه (س ) می فرمود به آنان شیر ندهید))
منبع: 200داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع) عباس عزیزی




محسن راحتحق

منبع: حدیث اشک

دخترم گریان نشو الان نگارت می رسد
تاب را از کف نده تاب و قرارت می رسد
اوّلین ساعاتِ عمرِ توست قدری صبر کن
لحظه ها رد می شود صبحِ بهارت می رسد
مثلِ خورشیدی طلوع کرده ست رخسارِ حسین
دیدی آخر صاحبِ عزّ و وقارت می رسد
یک تبسّم کن فدایِ خنده هایت، جانِ من
که نسیمی خوش میانِ شاخسارت می رسد
(دیده را وا کن ببین دلدارِ زیبا آمده)
(گریه را بس کن ببین که جانِ زهرا آمده)
دخترم عاشق شدی از لحظه ی بدوِ ورود
مادرت شکرانه ی نعمت کند بر حق سجود
عاشقی کن دل بده بر حضرت سالارِ عشق
این پسر باشد برایِ نُه فلک بود و نبود
دخترم تا می توانی یاورِ مظلوم باش
خواه در حالِ قیام و خواه در حالِ قعود
دیدی آخر خنده ی نازِ حسین ابن علی
از تو ای آئینه ی زیباترین،دل را ربود
(دیده را وا کن که آمد دلربایِ عالمین)
(چشمِ خود وا کن ببینی صورتِ ماهِ حسین)
دخترم! نقشِ تو باشد بعدِ دلبر محوری
کربلا را با خودت انگار هر جا می بری
روحِ تو خیلی بزرگ است صلابت پرور است
مطمئناً می کنی در کوفه کارِ حیدری
گوش کن ای بهترین همراهِ سبطینِ نبی
هم حسین را هم حسن را بعد از این تو خواهری
روز عاشورا تو را سوگند بر جانِ حسین
از گلویِ او بگیری بوسه هایِ مادری
(روزگاری جایِ من رویایِ دل کامل کنی)
(نقشه هایِ خصم را با خطبه ات باطل کنی).







اسلام ملاک فضیلت و برتری انسان را (چه مرد و چه زن) تقوا و پرهیزگاری می داند: ای گروه مردم! ما شما
را به صورت مرد و زن آفریدیم و شما را قبیله ها و ملتها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. به راستی، نزد خدای، گرامی ترین شما کسی است که پرهیزکارتر باشد.»
خداوند متعال در این آیه شریفه فقط تقوا و پرهیزگاری را ملاک برتری انسان قرار داده است و از مفهوم آیه چنین استفاده می شود که زن و مرد از هر لحاظ برابر و مساوی اند.
هر مرد و زن با ایمان که کردار شایسته و نیک داشته باشد، هر آینه، او را به زندگی پاکیزه، زنده می
داریم و به بهتر از آنچه که در دنیا انجام می دادند، پاداششان می دهیم.»  
در این آیه شریفه، زن مانند مرد به حساب آمده است و در انجام دادن وظایف دینی با مردان، برابر و شریک است و اگر با ایمان بمیرد، در آخرت از نعمت بهشت و زندگی پاکیزه برخوردار
می شود.
در مورد حسن رفتار و سلوک مردان نسبت به همسران، خداوند می فرماید: با همسران خود به طور شایسته رفتار کنید.» 
دختر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم فاطمه زهرا علیهاالسلام به همراه عده ای از ن در جنگ
اُحد به کمک مجروحین رفت و شخصاً به مداوای آنان پرداخت.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم از ن، همچون مردان بیعت می گرفت و آنان را مانند مردان، در ردیف
اصحاب خویش جای می داد. 
پینوشتها: [1] یا ایهاالناس! انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا. ان اکرمکم عند اللَّه اتقیکم. (حجرات/ 13).
[2] من عمل صالحاً من ذکر او اُنثی و هو مؤمن، فلنحیینه حیوهً طیبهً و لنجزینهم أجرهم بأحسن ما کانوا یعملون. (نحل/ 97).
[3] و عاشروهن بالمعروف. (نساء/ 97).
[4] نقش زن در حکومت اسلامی.
[5] زن در چشم و دل محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم، ص 5.

برگرفته از کتاب ریحانه النبی نوشته غلامرضا زهره منش




مگر که باد خزان در میان خانه وزیده
که سرو خانه ی حیدر چنین خمیده خمیده
چنان به هم زده است انکسار شیشه ی‌ جان را
که تکه تکه نفس میکشد بریده بریده
چه آمده به سر فاطمه که داخل بستر
تمام شب به خودش جمع شد چو‌مارگزیده
چه میکشید حسن چون که گفت مادرش آرام
به کوچه سیلی سختی اگر که دیده ندیده
هزار مرتبه لعنت به آن که گفت به زینب
اگر پرستوی زخمی ز جا پرید ، پریده
حسین گفت به زینب خبر نداری از اینکه
چرا حسن به روی خاک گوشواره کشیده.
محمود شهرستانی

منبع: حدیث اشک.



و در حدیثی از امام صادق- علیه السلام- آمده است که: جز خدا هیچ نبود، پس خداوند پنج نور را از جلال و عظمت خود آفرید و برای
هر یک از آن انوار، اسمی از اسمای الهی بود. خدا حمید» است و این اسم در محمد- صلی اللَّه علیه و آله- ظهور یافت. خدا اعلی» است که در امیرالمؤمنین علی- علیه السلام- ظهور یافت. و برای خدا اسمای حسنی» وجود دارد که نام حسن و حسین- علیهماالسلام- از آن اسماء مشتق است. و از اسم فاطر» او، نام زهرای اطهر، فاطمه اشتقاق پیدا کرد پس وقتی که آن انوار را آفرید، اینها را در میثاق قرار داد، پس در طرف راست عرش جا گرفتند. و خدا فرشتگان را از نور آفرید پس وقتی که فرشتگان به این انوار نظر کردند، امر و شأن اینها را بزرگ شمردند و تسبیح را (از آنها) فراگرفتند و این مطابق با گفته ی فرشتگان است که در قرآن آمده است: به حقیقت ما (در انتظار اوامر الهی در تدبیر عالم) صف کشیده ایم. و به راستی ما تسبیح کننده ایم، و آن هنگام که آدم- علیه السلام- را آفرید آدم به سوی این انوار از طرف راست عرش با دقت نظر نموده عرض کرد: ای صاحب اختیار من! آنان کیستند؟ خدای متعال در پاسخ فرمود: ای آدم! آنها برگزیدگان من و خواص من هستند، اینها را از نور عظمت و بزرگی ام آفریده ام و از اسمهای خودم اسمی را برای اینها برگرفتم، پس عرض کرد: ای پروردگارم! به حقی که تو بر اینها داری اسمهای اینها را به من بیاموز، پس خدای متعال فرمود: ای آدم! این اسمها نزد تو امانت باشد (که) سرّ و رازی از راز من است. غیر تو نباید بر آن آگاه شود جز به اذن من، عرض کرد:
پروردگارم قبول کردم. خداوند پس از گرفتن این پیمان، اسمهای آنها را به آدم- علیه السلام- تعلیم داد. و به فرشتگان عرضه کرد، هیچ کدام به آنها عالم نبودند، پس در پاسخ قول خدای متعال که فرمود: مرا از نامهای اینها خبر دهید اگر راست می گویید، عرض کردند: منزهی تو! برای ما علمی نیست جز آنچه به ما آموخته ای. همانا تو عالم و دارای حکمتی. (آنگاه خداوند) فرمود: ای آدم! فرشتگان را به اسمهای آن انوار خبر ده، پس وقتی که اینها را به اسماء خبر داد، فرشتگان دانستند که این مطلب (در نزد آدم) به امانت گذاشته شده و آدم به سبب آگاهی از آن، فضیلت و برتری یافته است. سپس امر به سجده ی آدم- علیه السلام- شدند؛ زیرا که سجده ی ملائکه، فضیلتی برای آدم و عبادت برای خدای متعال بود. چون که سجده ملائکه، سزاوار آدم بود».

به نقل از کتاب ریحانت النبی غلامرضا زهره منش


زهرا (سلام الله علیها) با قرآن ماءنوس بود.
سلمان مى گوید: رسول خدا(صلى الله علیه و آله و سلم ) مرا براى كارى به خانه فاطمه زهرا (سلام الله
علیها) فرستاد. به در خانه كه رسیدم ، صداى زهرا (سلام الله علیها) را كه در درون خانه قرآن مى خواند،
شنیدم (1).
و باز سلمان روایت مى كند كه داخل خانه زهرا(سلام الله علیها) شدم ، دیدم در همان حالى كه مشغول كار
خود بود و جوها را آسیاب مى كرد، قرآن مى خواند(2).
او حتى وصیت مى كند كه در شب اول قبر، على (علیه السلام) بر سر مزارش زیاد قرآن بخواند و دعا كند(3).
و از همین انس او با قرآن بود كه فضه خادمه او تا بیست سال به غیر از قرآن لب نگشود و جز با قرآن
پاسخ نداد(4).
(1)بحارالانوار، ج 43، ص 46.
(2) همان منبع ، ج 43، ص 88.
(3) همان منبع ، ج 79، ص 27.
(4)بحارالانوار، ج 43، ص 87.
منبع: ۳۶۰ داستان از فضایل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (س)، عباس عزیزى

لینک کانال تلگرام و سروش


@majaleshia
sapp.ir/majaleshia




ولایت فقیه در روایت ها.
بر اساس تعالیم پیامبر اکرم …، ولایت عالمِ به احادیث و روایات» که حضرتشان آنان را
فقیه می نامیدند، باید بر جامعه تحقّق یابد و تخلف از آن، خیانت به اسلام و مسلمانان است: کسی که کاری
از مسلمانان به عهده گیرد، در صورتی که می داند فرد مناسب تری برای آن موضوع وجود دارد که به کتاب خدا
و سنّت پیامبر داناتر است، به درستی که به خدا و رسول او و همۀ مسلمانان خیانت کرده است.»
(1)
بعد از پیامبر اکرم، ائمۀ اطهار‰ نیز به مسئلۀ ولایت عالِمان دینی اهمیت ویژه ای داده اند و بر نقش
فقه و فقاهت در اداره و رهبری جامعۀ اسلامی تأکید کرده اند. امام علی† می فرمایند: ای مردم، به درستی که شایسته ترین مردم به این امر (حکومت)، قوی ترین مردم و عالِم ترین آنان به دستورهای خداوند در امر
حکومت است.»

(2) حضرت اباعبدالله†
 نیز فرمودند: جریان امور و احکام باید به دست عالِمان ربانی باشد که به احکام و حلال و حرام الهی پایبند و وفادارند.»
(3) در روایت دیگری آمده است: عالِمان حاکمان بر مردم اند.»


پینوشتها: 1-. من استعمل عاملاً من المسلمین و هو یعلم ان فیهم اولی بذلک منه و اعلم بکتاب الله و سنّه نبیّه فقد خان الله و رسوله و جمیع المسلمین، علامه محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج10، ص 143.
2-. ایها الناس اِنّ احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه، طبرسی، الاحتجاج، ص2؛ نیز: نهج البلاغه، خطبۀ173.
3-. انَّ مَجَارِیَ الْأُمُورِ وَ الْأَحْکَامِ عَلَی أَیْدِی الْعُلَمَاءِ بِاللهِ الْإِمْنَاءِ عَلَی حَلَالِهِ وَ حَرَامِه. مستدرک الوسائل، ج17، ص315.
منبع: کتاب رهنما 81 نوشته حمیدرضا شاکرین

@majaleshia


تاریخ ولادت فاطمه زهرا سلام الله علیها
درباره تاریخ تولد آن حضرت گرچه همگان اتفاق دارند كه در ماه جمادی الآخر واقع گردیده است، ولیكن در سال تولد او میان شیعیان و اهل سنت اختلاف است. اهل سنت معتقدند كه آن حضرت در جمادی الآخر پنج سال پیش از بعثت یعنی در 35 سالگی رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنیا آمد، ولیكن مورخان و سیره‌نگاران شیعه با تبعیت از گفتار امامان معصوم علیهم‌السلام معتقدند كه آن حضرت پس از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله دیده به جهان گشود زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله مدتی پس از بعثت به فرمان پروردگار متعال به معراج رفت و با عروج خویش به بسیاری از اسرار عالم خلقت و عوالم غیب آگاهی یافت و در آن مدت از خوراكی‌های بهشت تناول كرد و پس از بازگشت به زمین و برگشتن به خانه با همسرش هم‌بستر و نطفه پاك و بهشتی دخترش فاطمه زهرا سلام الله علیها در چنین فضایی منعقد گردید.
اما خود شیعیان با این كه تولد آن حضرت را پس از بعثت می‌دانند، در سال آن اتفاق چندانی ندارند. اكثر آن‌ها سال پنجم بعثت و هشت سال پیش از هجرت و عده‌ای سال دوم بعثت و یازده سال پیش از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله را تاریخ تولد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می‌دانند.[۱] شیخ طوسى در (مصباح) و اکثر علما ذکر کرده اند که ولادت آن حضرت در روز بیستم ماه جمادى الثانی بوده و گفته اند که در روز جمعه سال دوم از بعثت بوده و بعضى سال پنجم از بعثت گفته اند.[۲]



شعری از شاعر آیینی، حمید رمی.
به مناسبت ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها.
به نام نور، به نام مطهّر زهرا
برای عرض ارادت به ساحت دریا.
نشسته‌ام بنویسم به نام مادر، تا
خدا مرا بنویسد به پای نام شما.
اگرچه کمتر از آنم که یاورم باشی
خدا به امر خودش خواست مادرم باشی.
شبی که سیب خدا از درخت عرش افتاد
خدا به نور خدا هدیه‌ای منوّر داد.
به اذن خالق یکتا، زمین، زمان، فریاد:
پیامبر! قدم فاطمه مبارک باد.
قیام کرد زمین، نور منجلی آمد
دلیل خلقت پیغمبر و علی آمد.
خدا نوشت: بگویید مهربان بانو
خدا که صاحب باغ است، باغبان بانو.
قیامت است تمنّای این و آن، بانو
همیشه منبع الطاف بیکران! بانو!.
اگر نفس بدهی، دست هم نمی‌خواهم
برای مدح تو گفتن، قلم نمی‌خواهم.
عطای دست تو تفسیر کرده انسان را
بخاطر تو خدا وعده داده باران را.
دعای نور تو تب‌دار کرده سلمان را
به باد داده دگر دودمان شیطان را.
دعای نور بخوان، ما هم اهل ایرانیم
بخوان که ما همه ذریه‌های سلمانیم.
دعا بخوان، پر جبریل را منوّر کن
کمی ملائکه را با خودت برابر کن.
برای نافله، سجاده را معطر کن
خدا برای پیمبر نوشت: باور کن،
نگاه عرش به راز و نیاز فاطمه است
خلاصه نه، همۀ دین نماز فاطمه است.
تمام قافله را وقف مرتضی کردی
همیشه شوهر خود را ز خود رضا کردی.
و در جوار خدا، جار را دعا کردی
چه خوب دِین به همسایه را ادا کردی.
هرآنچه را تو بخواهی، همان شود تقدیر
برای شیعۀ امروز هم قنوت بگیر.
نظر به اینکه خدا بر شما نظر کرده
تو قبل خلقت آدم شدی نظرکرده.
خدا وجود تو را منجی بشر کرده
علی کنار شما خستگی بِدَر کرده.
غروب بود که خورشید تا سحر غم داشت
طلوع لحظۀ خندیدن تو را کم داشت.
در آتشی که تمامیِّ خانه می‌سوزد
به جان خلق بیفتد، زمانه می‌سوزد.
در آتشی که نشان، بی‌نشانه می‌سوزد
چرا قلم وسط شعله‌ها نمی‌سوزد؟
برای اینکه مزیّن به نام فاطمه است
و آتش از سرِ جبران، به کام فاطمه است.
منبع: حدیث اشک.





هستی شناسی فرهنگ مهدوی، مثل هستی شناسی اسلام مبتنی بر اصل توحید است. بر مبنای این اصل، جهان و تمامی
هستی در یک وجود، یعنی
وجود مقدّس باری تعالی، خلاصه می گردد. بر این اساس، مبدأ هستی همان خداوند یگانه بی همتایی است که زنده و قائم به ذات خویش است. ((الله لا اله الّا هو الحی القیوم))
(1) هیچ معبودی نیست جز خداوند یگانه زنده که قائم به ذات خویش است و موجودات دیگر قائم به او هستند.»
از سویی دیگر بازگشت همه امور به او می باشد، ((وَلِلَّهِ عَاقِبَهُ الْأُمُورِ))
(2) و فرجام همه کار ها از آن خداست»
خالق و مدیر و مدبّر جهان هستی، خداست و مبدأ و معاد هر چیز به او باز می گردد، به این خاطر زیربنای جهان بینی مهدوی اصل توحید است، که فرد معتقد را به سوی عبودیت و بندگی خدا و نفی غیر خدا، می کشاند و
او را از پذیرش قوانین غیر الهی و حکومت های طاغوتی باز می دارد.
1- بقره(2)/ 255.
2- حج(22)/ 41.
منبع: جهانی شدن و فرهنگ مهدوی زینب متقیزاده

@majaleshia


از این دیدگاه، آفریننده همه آثار خداست. ما از سوی او هستیم و به سوی او باز می گردیم و هدف آفرینش تکامل انسان در جنبه های معنوی است و پیشرفتهای مادّی تا آنجا که راه را برای وصول به تکامل معنوی
هموار می سازد نیز هدف معنوی محسوب می شود.
تکامل معنوی را می شود بدینسان معنی کرد: قرب به خداوند و پیمودن راهی که انسان را به صفات کمال او
نزدیک می سازد».
بنابراین معیار، اخلاق از این دیدگاه تمام صفات افعالی است که انسان را برای پیمودن این راه آماده می
سازد و نظام ارزش گذاری در این مکتب نیز بر محور ارزشهای والای انسانی و کمال معنوی و قرب به خداست.
منبع: اخلاق در قرآن تألیف آیة الله مکارم شیرازی


@majaleshia


* پاسخ
مقدمه
عشق اصلی ترین میل و گرایش انسانی است که انسان را سریع تر از هر چیزی به خوشبختی کامل می رساند. عشق عامل بهسازی و تصفیۀ روح و روان بوده و هموست که به زندگی زیبایی می دهد. عشق بالاترین مقام را در زندگی دارد و در پرتو آن، زندگی لذت بخش می باشد. اگر انسان به این مقام برسد، دیگر بدون عشق زندگی نتوان کرد.
عشق را زماهی باید آموخت که چون از آب گیرندش بمیرد
الف) تعریف عشق
معنای لغوی عشق: در کتاب های لغت چند معنا برای واژه عشق» ارائه شده که در این جا به معنای مشترک بین آن ها اشاره می کنیم:
عشق عبارت است از علاقۀ شدید یا محبت از حد گذشته(1).
معنای اصطلاحی: علاقه به شخصی یا شیئی وقتی که به اوج شدت برسد، به گونه ای که وجود انسان را تسخیر کند و حاکم مطلق وجود او گردد، عشق نامیده می شود(2).
در زبان عربی، واژۀ عشق» در اصل از ماده عشقه» است و عشقه نام گیاهی است که در فارسی به آن پیچک» می گویند که به هر چیزی برسد، دور آن می پیچد؛ مثلاً وقتی به گیاهی دیگر می رسد، دور آن چنان می پیچید که تقریباً آن را محدود و محصور می کند و در اختیار می گیرد. یک چنین حالتی اثرش این است که بر خلاف محبت عادی، انسان را از حال عادی خارج می کند، خواب و خوراک را از او می گیرد و توجه را منحصر به همان معشوق می کند؛ یعنی او را از همه چیز می برد و تنها به یک چیز متوجه می کند. این تعریف عشق بیانگر حال معشوق است(3).
ب) منشا عشق
مقصود از منشأ عشق این است که در یک رابطه عاشقانه چه چیزی باعث می شود که یک شخص عاشق دیگری شود. آیا علت اصلی این رابطه غیرعادی، نقص و کمبود در یکی و کمال و خوبی در دیگری است که سبب کشش او به سوی خود می شود؟ یا خیر، علت این رابطه شباهت» است؛ یعنی شکل هم بودن؟
در پاسخ به این پرسش دیدگاه های گوناگونی مطرح است که به گذری اجمالی بر آن ها بسنده می کنیم.
1. منشا ارگانیکی؛ یعنی عشق از تراوش غدد جنسی حاصل می شود که در این صورت با استفاده از علم پزشکی قابل کم و زیاد می باشد(3).
2. هدف جنسی منع شده منشا عشق است(4) (دیدگاه فروید)؛ یعنی علت عشق آن است که ما از طرفی مصرانه خواستار رابطه جنسی هستیم و از
سوی دیگر نیز از دست یافتن به این هدف منع شده ایم که در نتیجه اصطکاک این دو برخورد، محبت و مهربانی حاصل می شود؛ از این رو، اگر رابطه جنسی کاملاً آزاد می بود، هیچ گاه کسی عاشق نمی شد.
3. عشق یک منشا فطری دارد.
4. تمایل انسان به کمال منشا عشق است(1).
بررسی
در این جا این مطلب قابل ذکر است که منشا عشق به چند دلیل نمی تواند ارگانیکی یا هدف جنسی منع شده باشد.
الف) عشق منحصر در عشق و جنسی نیست؛ زیرا موارد زیادی پیدا می شود که خلاف این باشد؛ مانند عشق انسان به خداوند یا به خود و یا به گل
ب) اگر منشا عشق تراوش غدد جنسی باشد، باید افراد پیر هرگز عاشق نشوند، در حالی که خیلی از افراد سن زیادی دارند و در عین حال عاشق هستند.
ج) اصلاً عشق جنسی و عشق نیست، بلکه یک رابطه غریزی است که در همه موجودات وجود دارد.
براساس عقیده صحیح، عشق یک منشا فطری دارد که در اثر شناخت انسان نسبت به خوبی های موجود در یک شخص یا یک شئ و از سوی دیگر، نقصان آن ها در وجود خود، حاصل می شود و هرچه این شناخت کامل تر شود، این علاقه بیشتر می شود تا جایی که انسان را وارد معرکه عشق می کند و انسان حاضر می شود برای به دست آوردن آن خوبی ها همه هستی خود را فدا کند.
د) واژه عشق در قرآن مجید حتی برای یکبار هم به کار نرفته است؛ اما با این حال کلمات و واژه هایی که با این مفهوم مترادف و رساننده معنای آن می باشد، به شکل های گوناگون آمده است؛ مانند حُبّ، ودّ، مودّت و


1- (1)) . العشق: فرط الحب. ر. ک: مجمع البحرین، ج 5، ص 214؛ لسان العرب، ج 1، ص 251؛ مجمع البحرین، ج 5، ص 214؛ انس التائبین، ص 2114 و 212، الاربعین، امام محمد غزالی، ص 240؛ اوصاف الاشراف، ص 237 و 128؛ فرهنگ فارسی عمید.
2- (2)) . جاذبه و دافعه امام علی علیه السلام، شهید مطهری، ص 51.
1- (1)) . برگرفته از کتاب های لسان العرب، ج 1، ص 251؛ انس التائبین، ص 211-212؛ کتاب فطرت، ص 98 و 90.
2- (2)) . روانشناسی عشق ورزیدن، ص 285
3- (3)) . انگیزش و شخصیت، ص 261.
1- (1)) . جاذبه و دافعه امام علی علیه السلام، ص 9-10.

منبع: کتاب روابط دختر و پسر
جمعی از پژوهشگران




اثر کاربرد پلاستیک ها بر محیط زیست.
تحقیقات متعدد علمی نشان می دهند که ظروف یک بارمصرف پلاستیکی تا حدود ٣٠٠ سال بدون آن که تجزیه شوند در طبیعت باقی می مانند و درعین حال استفاده از آن ها باعث ایجاد انواع سرطان ها و حتی انتقال مواد خطرناک از طریق ژن ها از نسلی به نسل دیگر می شود.
ظروف یک بارمصرف پلاستیکی یا فوم، عوارض کوتاه مدت و بلندمدتی بر سلامت دارند که از عوارض کوتاه مدت آن می توان به خستگی، بی حالی، عصبانیت و ضعف عضلانی اشاره کرد.
این ظروف درواقع از مونومر استایرن که ترکیبی آروماتیک است، تشکیل شده اند. استفاده از ظروف پلی استایرن برای مواد غذایی گرم و داغ، از نظر بهداشتی به هیچ عنوان مناسب نیست چون این ظروف همیشه مقداری استایرن آزاد در ترکیبات پلیمری خود دارند که فوق العاده سمی و سرطان زا هستند. سه نوع سرطان شامل سرطان های کبد، ریه و
پروستات از عوارض طولانی مدت استفاده از ظروف پلاستیکی یا فوم محسوب می شود (1).
شکل 3_ آلودگی منابع آب به وسیله مصنوعات غیرقابل تجزیه
شکل 4_ مرگ پرندگان بر اثر خوردن مصنوعات پلاستیکی
با توجه به مختصر آماری که درباره هلاکت انسان و طبیعت توسط تمدن کنونی بشر ارائه شد، پاسخ به این سؤال که آیا بخش مهمی از تمدن کنونی حاکم بر عالم مصداق اکمل اهلاک حرث و نسل که در قرآن به آن اشاره شده نیست، بسیار راحت است. درباره شرایط پریشان انسان و طبیعت در دوره غیبت ولی خدا که به علت جهالت، سودجویی، ظلم و بی عدالتی گروهی از انسان ها به وجود آمده است در کتب سایر ادیان الهی نیز اشاراتی وجود دارد. برای مثال در کتاب مقدس زرتشتیان در این خصوص آمده است:
پیش از ظهور منجی موعود در جهان آکنده از تباهی و پریشانی، دیو آز و حرص بر مردمان
چیره شده و هر کس در پی اندوختن مال و ثروت، روزگار سپری کند. نیاز و تنگدستی گریبان گیر مردم شده و نیک روزی و خیراندیشی جای خود را به مکر و حیله و ستم دهد. قساوت و خشونت، قلب ها را چون سنگ و آهن سخت کرده و راستی و جوانمردی از میان برخیزد. بنیاد خانواده ها فروریخته و فحشاء افزونی گیرد. فساد چنان
دامن گسترد که زندگی بر آزادمردان سخت و دشوار شود. مرگ نابهنگام افزونی گرفته و پیری زودرس مردم را آزار دهد. گمنامان به ارزش و اعتبار رسند و ارزشمندان و بزرگان گمنام شوند. مردم به وظایف خود آشنا نباشند. آب چشمه ها بخشکد و خوراک کم شود. دیگر کسی حق نان و نمک را پاس ندارد. مردم، شب با یکدیگر بر
سر یک سفره نان خورند و دوست باشند ولی فردای آن علیه یکدیگر سخن گویند و در خون هم بکوشند. نه زن در اندیشه شوهر است و نه شوهر در اندیشه زن و فرزند. فرزند، پدر و مادر را دشنام دهد و آنان را بزند. زمین لرزه فراوان شود و باران نابهنگام بسیار بارد. آب ها طغیان کنند و سرزمین ها ویران شوند. ان که نگه دارنده دین اند، خود گنه کارترین مردم اند. آنان هماره در حق هم بدگویی کنند و چون آنچه گویند عمل
نکنند مردم از آنان بیزار شوند. بی دینان توانمند شوند و دین داران ناتوان. بی رونقی دین بدان جای رسد که از هزار تن بیش از یک تن به کارهای دینی گرایش نکند. در چنین زمانه ای از دختری گواگ پد» نام، منجی موعود» به نام سوشیانت» متولد شود. او خورشید پیکری است با شش چشم که هر سوی را می پاید و چاره درد ناشی از تباهی اهریمن را می یابد.

پینوشتها: 1- جام جم آنلاین، سایت خبری. 1390. زمین در محاصره پلاستیکها. http://www1.jamejamonline.ir/printable.aspx?newsnum=100861046138.
2- اوستا، زند بهمن یسن، فصل 9، بند 9-12 و فصل 4، بند 37-38 به نقل از؛ علیپور، فاطمه، منجی در دین
منبع: سبک زندگی
محمدعلی رستمی


@majaleshia


مرضیه عاطفی

شبیه نور؛ بی پایان خصالِ حضرتِ باقر(ع)
قلم شرمنده شد از وصف حالِ حضرتِ باقر(ع)
چه خورشیدانه روشن کرد تکلیف خلایق را
احادیث گوهربار و زلالِ حضرتِ باقر(ع)
تمام تار و پودم می شود ایمان! اگر باشد؛
به دور گردنم یک لحظه شالِ حضرتِ باقر(ع)
ولی الله الاعظم کیست؟ میگویم: علیٌ(ع)حق
که جز این نیست در م، سؤالِ حضرتِ باقر(ع)
شنیدم مادرش بنتُ الحسن(ع) بود و از آن اول
کرَم شد راه و رسم و شد روالِ حضرتِ باقر(ع)
شکافنده ست! یعنی روبرویش علم زانو زد
اصول و فقه و عرفان شد حلالِ حضرتِ باقر(ع)
نگاهم، نیّتم، جانم فدایش که برای من؛
فدا شد ماه و سال و جان و مالِ حضرتِ باقر(ع)
مبادا جایِ شاگردی که عالِم باشد و عامل…
شوم با کوهی از عصیان وبالِ حضرتِ باقر(ع)!
منبع: حدیث اشک




با سلام. اینجانب در مورد طلسم و دعاگویی
و چگونگی شکستن و از بین بردن طلسم توضیحاتی را در صورت امکان ارایه بفرمایید.
پاسخ: با سلام. اولا: به عنوان مقدمه عرض می شود که هرچند سحر و طلسم وجود دارد. اما در هر مشكلی نمی توان پای سحر و
طلسم را به میان كشید و مشكل را به آنها نسبت داد از سوی دیگر فهم اینکه این مشکل به خاطر سحر بوده یا
نه، بسیار سخت است. چون طلسم و سحر کار راحتی نیست که با خواند چند دعا بتوان شخصی را طلسم کرد.
با این وجود اگر بر فرض، سحر یا طلسم در كار باشد، راه هایی برای بطلان آن وجود دارد مانند:
1-      خواندن و نوشتن آیات 75 تا 82 سوره یونس.
2-      طبق آیه 10 سوره نوح، زیاد استغفروالله گفتن نیز تاثیر زیادی داری (مخصوصا این مورد خیلی سفارش
شده است).
3-درخواست دعا از اولیای واقعی خداوند و توسل به حضرات معصومین علیهم السلام.
4- صدقه دادن و قربانی كردن بسیار مفید است.
5-همچنین در مفاتیح الجنان دستوری ذکر شده است به این صورت که امام علی(ع) فرمود:
برای باطل كردن سحر، این دعا را بنویسند، و با خود نگاه دارند: "بسم اللّه و باللّه، بسم اللّه و ماشأاللّه، بسم اللّه و لاحول و لاقوة الا باللّه قال موسی ما جئتم به السحر، انّّّ اللّه سیُبطِلُهُ،
انّ اللّه لایصلح عمل المفسدین، فوقع الحق و بطل ما كانوا یعملون، فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرین. (1)
هم چنین در كتاب مزبور پیامبر اكرم نیز، برای دفع شیاطین و جادوگران می فرماید: "آیه سخره را بخوانند: "ان ربكم اللّه الذی خلق السموات و الارض فی ستة ایام ثم استوی علی العرش یغشی اللیل النهار یطلبه
حثیثاً و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره الا له الخلق و الامر تبارك اللّه رب العالمین اُدعوا
ربكم تضرعاً و خفیه انه لایحب المعتدین و لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها و ادعوه خوفاً و طمعاً ان رحمة
اللّه قریب من المحسنین."(2)
در حدیث دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است: مَنْ أَكْثَرَ قِرائَةَ قُلْ أُوحِىَ» لَمْ
یُصِبْهُ فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا شَىْءٌ مِنْ أَعْیُنِ الْجِنِّ وَ لا نَفَثِهِمْ وَ لا سِحْرِهِمْ،
وَ لا كَیْدِهِمْ، وَ كانَ مَعَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله فَیَقُولُ یا رَبِّ لا أُرِیْدُ مِنْهُ
بَدَلًا وَ لا أَبْغِى عَنْهُ حِوْلًا:
هر كس سوره جنّ» را بسیار بخواند، هرگز در زندگى دنیا چشم زخم جنّ، جادو، سحر و مكر آن ها به او
نمىرسد، او با محمّد صلى الله علیه و آله همراه خواهد بود، و مىگوید: پروردگارا! من كسى را به جاى او
نمىخواهم، و هرگز از او به دیگرى متمایل نمىشوم.»(3)
همچنین مى توان از سوره ها و آیات قرآنى بهره جست; مانند چهار سورهیاأیّهاالكافرون»، قل هو الله أحد»، قل أعوذ بربّ الفلق»، قل أعوذ بربّ النّاس». نیز مى توان از آیة الكرسى» و آیه انّى توكّلت
على الله ربّى و ربّكم ما من دابّة الاّ هو آخذ بناصیتها إنّ ربّى على صراط مستقیم.»(4)
 و نیز این دعاها مکررا خوانده شود: حسبی الله و کفی،و سمع الله لمن دعا ،لیس وراءالله منتهی و اللهمّ
انّک لا یکفی منک احد و انت تکفی من کل احد من خلقک فاکفنی شرّ الجنّ والانس.
پی نوشت ها:
1. بحار الانوار، ج 64، ص 235.
2. مفاتیح الجنان، شیخ عباسی قمی، ص 520 و 521، مطبوعات دینی، قم.
3. همان.
4. تفسیر نمونه، ج25، ص 107.
منبع:





1. اگر به قدر ترسیدن از یک عقرب، از عِقاب خدا بترسیم، عالَم اصلاح می شود.
2. تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود. مَن کانَ لله، کان الله لَه»
3. سعی کنید صفات خدایی در شما زنده شود؛ خداوند کریم است، شما هم کریم باشید. رحیم است، رحیم باشید. ستاّر است، ستار باشید.
4. دل جای خداست، صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید.
5. کار را فقط برای رضای خدا انجام دهید، نه برای ثواب یا ترس از جهنّم.





آیا اهل بیت به طبیب مراجعه میکردند؟ مگر علم نداشتند به درمان بیماری؟
پاسخ: بله. به طبیب مراجعه می‌کردند

علم اهل بیت بر دو قسم است
الف. ‌ علم عادی
ب. علم لدنی
علم عادی ، علمی است که همانند دیگران کسب می‌کنند و علم لدنی همان علوم الهی ملهم از وحی هستند.

اهل بیت موظف به رعایت و زندگی بر اساس علم عادی هستند لذا در بیماری به طبیب مراجعه می‌کردند و یا در هر زمینه‌ای به متخصص مراجعه می‌کردند.

زیرا:
۱. نظام هستی و مشیت خداوند بر اداره هستی، بر اساس نظام اسباب و مسببات است و نباید این نظام دچار اختلال شود.  چون اساس اداره نظام هستی این است.

۲. اهل بیت باید در جایگاه اسوه و الگو بودن، همانند عامه مردم باشند. اقدام بر اساس علم غیرعادی، این اسوه بودن را دچار تردید می‌کند.

لذا:
اهل بیت نیز برای درمان خود و اطرافیان به طبیب مراجعه می‌کردند زیرا تحت چارچوب نظام اسباب و مسببات زندگی می‌کنند ، دارو می‌خورند و به متخصص مراجعه می‌کنند.

از کانال حسین دارابی

http://eitaa.com/joinchat/113508352Cdd1d77aefa




دوران امام هادی (ع) اوج پیدایش مکتب های گوناگون عقیدتی بود که بستر آن با
ایجاد فضای فکری از سوی حکومت عباسی فراهم شده بود. گردانندگان و نظریه پردازان این حرکت ها را نیز مشتی عناصر فریب خورده، فرصت طلب و سودجو تشکیل می دادند.
  به یکی از این مبارزات امام هادی علیه السلام اشاره میکنیم.
غلات:
غلات، انسان های تندرو، افراطی و بی منطق بودند که درباره امامت، مبالغه بیش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا می بردند و با بهره گیری از عقاید انحرافی خویش، بسیاری از واجبات الهی را حرام و بسیاری از گناهان کبیره را بر خود حلال شمرده بودند.

گاه خود را از سوی امام، که خدا قلمداد شده بود، پیامبر معرفی کرده و بسیاری از موجبات بدنامی شیعه را در عصر گسترش فرهنگ ها فراهم می آوردند. آنان سعی داشتند تا وجوهاتی را که مردم ساده و بی آلایش به امام می پرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعت های مختلف در دین، به امیال نفسانی خود رنگ شرعی و
دینی بدهند اما امام به سختی با آنان مبارزه کرده، آنان را طرد می کرد.
سران این فرقه عبارت بودند از: علی بن حسکه قمی؛ فارس بن حاتم؛ حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمی؛ قاسم یقطینی یا قاسم بن یقطین و محمد بن نصیر نمیری یا فهری. (۴) که هر کدام از این افراد، به گونه ای در تشریعات این گروه سهیم بودند. به عنوان نمونه علی بن حسکه قمی، امام هادی (ع) را پروردگار جهانیان
می دانست و خود را از سوی ایشان پیامبر هدایت انسانها معرفی کرده بود. او تمامی واجبات و فروع دینی، مانند زکات، حج، روزه و… را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیری، بر بدعت های علی بن حسکه، جواز
ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّیت لواط و اعتقاد به تناسخ (حلول ارواح مردگان در کالبدی غیر از بدن مادی خود فرد) را افزود. (5)
امام با موضعی صریح و جدی، ضمن برائت و دوری جستن از آنان، حتی دستور قتل یکی از آنان را صادر کرد.
پینوشتها: 1- قرشی، باقر شریف، حیاة الامام علی الهادی علیه السلام، ص468.
2- قرشی، باقر شریف، حیاة الامام علی الهادی علیه السلام، ص469.
منبع: راسخون




عَنْ فاطِمَةَ اَّهْراَّءِ عَلَیهَا السَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ

وَآلِهِ قالَ سَمِعْتُ فاطِمَةَ اَنَّها قالَتْ دَخَلَ عَلَی اَبی رَسُولُ اللَّهِ فی

بَعْضِ الاْیامِ فَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا فاطِمَةُ فَقُلْتُ عَلَیک السَّلامُ قالَ

اِنّی اَجِدُ فی بَدَنی ضُعْفاً فَقُلْتُ لَهُ اُعیذُک بِاللَّهِ یا اَبَتاهُ مِنَ الضُّعْفِ

فَقَالَ یا فاطِمَةُ ایتینی بِالْکساَّءِ الْیمانی فَغَطّینی بِهِ فَاَتَیتُهُ بِالْکساَّءِ

الْیمانی فَغَطَّیتُهُ بِهِ وَصِرْتُ اَنْظُرُ اِلَیهِ وَاِذا وَجْهُهُ یتَلاَلَؤُ کاَنَّهُ الْبَدْرُ

فی لَیلَةِ تَمامِهِ وَکمالِهِ فَما کانَتْ اِلاّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِی الْحَسَنِ قَدْ

اَقْبَلَ وَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا اُمّاهُ فَقُلْتُ وَعَلَیک السَّلامُ یا قُرَّةَ عَینی

وَثَمَرَةَ فُؤ ادی فَقالَ یا اُمّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَک راَّئِحَةً طَیبَةً کاَنَّها راَّئِحَةُ

جَدّی رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّک تَحْتَ الْکساَّءِ فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ

نَحْوَ الْکساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا جَدّاهُ یا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لی اَنْ

اَدْخُلَ مَعَک تَحْتَ الْکساَّءِ فَقالَ وَعَلَیک السَّلامُ یا وَلَدی وَیا

صاحِبَ حَوْضی قَدْ اَذِنْتُ لَک فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْکساَّءِ فَما کانَتْ

اِلاّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِی الْحُسَینِ قَدْ اَقْبَلَ وَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا اُمّاهُ

فَقُلْتُ وَعَلَیک السَّلامُ یا وَلَدی وَیا قُرَّةَ عَینی وَثَمَرَةَ فُؤ ادی فَقالَ

لی یا اُمّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَک راَّئِحَةً طَیبَةً کاَنَّها راَّئِحَةُ جَدّی رَسُولِ

اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّک وَاَخاک تَحْتَ الْکساَّءِ

فَدَنَی الْحُسَینُ نَحْوَ الْکساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا جَدّاهُ اَلسَّلامُ

عَلَیک یا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ اَتَاْذَنُ لی اَنْ اََ مَعَکما تَحْتَ الْکساَّءِ

فَقالَ وَعَلَیک السَّلامُ یا وَلَدی وَیا شافِعَ اُمَّتی قَدْ اَذِنْتُ لَک فَدَخَلَ

مَعَهُما تَحْتَ الْکساَّءِ فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذلِک اَبُوالْحَسَنِ عَلِی بْنُ اَبی طالِبٍ

وَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ وَعَلَیک السَّلامُ یا اَبَا

الْحَسَنِ وَ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ فَقالَ یا فاطِمَةُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَک رائِحَةً

طَیبَةً کاَنَّها راَّئِحَةُ اَخی وَابْنِ عَمّی رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ ها هُوَ مَعَ

وَلَدَیک تَحْتَ الْکساَّءِ فَاَقْبَلَ عَلِی نَحْوَ الْکساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَیک

یا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لی اَنْ اََ مَعَکمْ تَحْتَ الْکساَّءِ قالَ لَهُ وَعَلَیک

السَّلامُ یا اَخی یا وَصِیی وَخَلیفَتی وَصاحِبَ لِواَّئی قَدْ اَذِنْتُ لَک

فَدَخَلَ عَلِی تَحْتَ الْکساَّءِ ثُمَّ اَتَیتُ نَحْوَ الْکساَّءِ وَقُلْتُ اَلسَّلامُ

عَلَیک یا اَبَتاهُ یا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لی اَن اََ مَعَکمْ تَحْتَ الْکساَّءِ

قالَ وَعَلَیک السَّلامُ یا بِنْتی وَیا بَضْعَتی قَدْ اَذِنْتُ لَک فَدَخَلْتُ تَحْتَ

الْکساَّءِ فَلَمَّا اکتَمَلْنا جَمیعاً تَحْتَ الْکساَّءِ اَخَذَ اَبی رَسُولُ اللَّهِ

بِطَرَفَی الْکساَّءِ وَاَوْمَئَ بِیدِهِ الْیمْنی اِلَی السَّماَّءِ وَقالَ اَللّهُمَّ اِنَّ

هؤُلاَّءِ اَهْلُ بَیتی وَخاَّصَّتی وَحاَّمَّتی لَحْمُهُمْ لَحْمی وَدَمُهُمْ دَمی

یؤْلِمُنی ما یؤْلِمُهُمْ وَیحْزُنُنی ما یحْزُنُهُمْ اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ

وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداهُمْ وَمُحِبُّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ اِنَّهُمْ

مِنّی وَاَ نَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِک وَبَرَکاتِک وَرَحْمَتَک وَغُفْرانَک

وَرِضْوانَک عَلَی وَعَلَیهِمْ وَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهیراً

فَقالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یا مَلاَّئِکتی وَیا سُکانَ سَمواتی اِنّی ما خَلَقْتُ

سَماَّءً مَبْنِیةً وَلا اَرْضاً مَدْحِیةً وَلا قَمَراً مُنیراً وَلا شَمْساً مُضِیئَةً وَلا

فَلَکاً یدُورُ وَلا بَحْراً یجْری وَلا فُلْکاً یسْری اِلاّ فی مَحَبَّةِ هؤُلاَّءِ

الْخَمْسَةِ الَّذینَ هُمْ تَحْتَ الْکساَّءِ فَقالَ الامینُ جِبْراَّئیلُ یا رَبِّ وَمَنْ

تَحْتَ الْکساَّءِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ

هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها فَقالَ جِبْراَّئیلُ یا رَبِّ اَتَاْذَنُ لی اَنْ

اَهْبِطَ اِلَی الارْضِ لاَِ مَعَهُمْ سادِساً فَقالَ اللَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَک

فَهَبَطَ الامینُ جِبْراَّئیلُ وَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا رَسُولَ اللَّهِ الْعَلِی

الاعْلی یقْرِئُک السَّلامَ وَیخُصُّک بِالتَّحِیةِ وَالاکرامِ وَیقُولُ لَک

وَعِزَّتی وَجَلالی اِنّی ما خَلَقْتُ سَماَّءً مَبْنِیةً وَلا اَرْضاً مَدْحِیةً وَلا

قَمَراً مُنیراً وَلا شَمْساً مُضَّیئَةً وَلا فَلَکاً یدُورُ وَلا بَحْراً یجْری وَلا

فُلْکاً یسْری اِلاّ لاَجْلِکمْ وَمَحَبَّتِکمْ وَقَدْ اَذِنَ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَکمْ

فَهَلْ تَاْذَنُ لی یا رَسُولَ اللَّهِ فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ وَعَلَیک السَّلامُ یا

اَمینَ وَحْی اللَّهِ اِنَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَک فَدَخَلَ جِبْراَّئیلُ مَعَنا تَحْتَ

الْکساَّءِ فَقالَ لاَبی اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحی اِلَیکمْ یقُولُ اِنَّما یریدُ اللَّهُ

لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهیراً فَقالَ عَلِی لآَبی

یا رَسُولَ اللَّهِ اَخْبِرْنی ما لِجُلُوسِنا هذا تَحْتَ الْکساَّءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَ

اللَّهِ فَقالَ النَّبِی وَالَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیاً وَاصْطَفانی بِالرِّسالَةِ نَجِیاً

ما ذُکرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الآَرْضِ وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ

شَیعَتِنا وَمُحِبّینا اِلاّ وَنَزَلَتْ عَلَیهِمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْ بِهِمُ الْمَلاَّئِکةُ

وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلی اَنْ یتَفَرَّقُوا فَقالَ عَلِی اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَ فازَ شیعَتُنا

وَرَبِّ الْکعْبَةِ فَقالَ النَّبِی ثانِیاً یا عَلِی وَالَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیاً

وَاصْطَفانی بِالرِّسالَةِ نَجِیاً ما ذُکرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ

اَهْلِ الاَرْضِ وَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَمُحِبّینا وَفیهِمْ مَهْمُومٌ اِلاّ

وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ وَلا مَغْمُومٌ اِلاّ وَکشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاّ

وَقَضَی اللّهُ حاجَتَهُ فَقالَ عَلِی اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَسُعِدْنا وَکذلِک

شیعَتُنا فازُوا وَسُعِدُوا فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَرَبِّ الْکعْبَة

@majaleshia



 ایمان و فضیلت گرایی اعضای خانواده: در قرآن توصیه های مکرری به تقوا در تشکیل خانواده شده است، چنان که می خوانیم: یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَه وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا کَثِیرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا
را از جنس او خلق کرد و از آن دو، مردان و ن فراوانی منتشر ساخت و از خدایی بپرهیزید که هنگامی که چیزی از یک دیگر می خواهید نام او را می برید از قطع رابطه با خویشان خود بپرهیزید، زیرا خداوند مراقب
شماست.» همچنین خداوند در سوره ی بقره، شرط ازدواج با مشرکان را ایمان آن ها دانسته است: وَلَا
تَنْکِحُوا الْمُشْرِکَاتِ حَتَّىٰ یُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَیْرٌ مِنْ مُشْرِکَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْکُمْ .(البقره /221 )؛ و با ن مشرک و بت پرست تا ایمان نیاورده اند، ازدواج نکنید، کنیز باایمان از زن آزاد بت پرست بهتر است، هر چند [مال و زیبایی او] شما را به شگفتی آورد. و ن خود را
به ازدواج مردان بت پرست در نیاورید تا ایمان نیاورده اند، یک غلام باایمان از یک مرد آزاد بت پرست بهتر است هر چند [مال و موقعیت و زیبایی او] شما را به شگفتی آورد» استدلال قرآن در آیه چنین است
که گرچه مشرکان به دلیل آزاد و زیبا بودن، برتری ظاهری دارند، اما چون شویی با آنان باعث لغزش های اخلاقی و عقیدتی فرد مسلمان می شود، کنیزان و بردگان مسلمان بر آنان ترجیح دارند. این امر برای جوانان که گاه سخت شیفته و شیدای جمال و زیبایی ظاهری یا موقعیت مادی و اجتماعی –طرف مقابل - می شوند و ارزش
های دینی و معنوی را فدای آن می سازند، هشدار و ره نمون مناسبی است. در واقع این آیه تاکید بر ایمان،
عقیده و فرهنگ مشترک است.
منبع:
https://b2n.ir/443287






شفقنا- نیرو‌های حکومت سوریه با پشتیبانی هوایی و زمینی و بمباران هوایی و توپخانه‌ای، بیش از ۱۳۶ منطقه را در استان‌های ادلب و حلب به کنترل خود در آورده‌اند که از این تعداد ۱۰۱ شهرک، روستا و شهر در استان ادلب و ۳۵ منطقه در جنوب و جنوب شرق استان حلب واقع شده است.”
به گزارش شفقنا، ارتش سوریه به دنبال فتح آخرین قلعه شورشیان مسلح این کشور است. ادلب” در هفته‌های اخیر صحنه جنگی تمام عیار میان ارتش سوریه و تروریست‌هاست. ادلب” خان آخر بشار اسد است، تا حاکمیتش بر خاک سوریه را کامل کند.
از سوی دیگر اغلب گروه‌های حاکم بر استان ادلب از حمایت ترکیه برخوردارند. همین حمایت‌ها باعث شده است در درگیری‌های اخیر ترکیه به بازیگری مهم تبدیل شود. ادلب با جنوب ترکیه هم مرز است.
از زمان آغاز عملیات ارتش سوریه در ادلب، ترکیه نیز در تلاش است تا جلوی این عملیات را بگیرد؛ عملیاتی که دولت سوریه در آن از پشتیبانی های روسیه هم برخوردار است.
از زمان ورود نیروهای سوریه به نزدیکی ادلب، ارتش ترکیه نیز به حوالی این شهر نیروهای نظامی اعزام کرده و حمایت از گروههای حاضر در ادلب را تقویت کرده است؛ از آن زمان تاکنون درگیری های جزئی میان ارتش سوریه و ترکیه رخ داده است اما کشته شدن ۳۳ نظامی ترکیه در ادلب٬، اوضاع را متشنجتر از قبل کرد؛ نظامیانی که – براساس اعلام مسکو- در جریان بمباران هوایی در بین تروریست ها کشته شدند.
همین موضوع موجب واکنش تند مقامات آنکارا شد و نشست امنیتی به منظور بررسی این موضوع٬ به مدت ۶ ساعت طول کشید.
آخرین خبرها و تحولات سوریه را در زیر می خوانیم:
دمشق: آمریکایی‌ها نفت سوریه را از طریق ترکیه می‌فروشند
عاطف نداف، وزیر تجارت داخلی سوریه گفت که آمریکا نفت میدان‌های سوریه را از طریق ترکیه به کشورهای دیگر می‌فروشد.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا، به نقل از روسیا الیوم، این وزیر سوری تصریح کرد: دشمن ما –آمریکا- نفت سوریه را به ترکیه‌ای می‌فروشد که ترکیه نیز بعد از آن، نفت را به کشورهای دیگر می‌فروشد.
پیشتر سرگئی شویگو، وزیر دفاع روسیه گفته بود که آمریکا از میدان‌های نفتی سوریه به صورت علنی و غیرقانونی سرقت می‌کند و در عین حال، تحریم‌هایی را بر واردات نفت به این کشور إعمال می‌کند.
سوریه: ادعای ترکیه درباره انهدام انبار تسلیحات شیمیایی صحت ندارد
شبکه تلویزیونی الاخباریه سوریه گزارش داد: ادعای نظام ترکیه مبنی بر انهدام انبار تسلیحات شیمیایی این کشور در حلب صحت ندارد.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا به نقل از سانا، این شبکه همچنین اعلام کرد که نظام ترکیه درباره حمله تاثیرگذار به یگان های ارتش سوریه در ریف حلب به پخش ادعای مبالغه آمیز روی آورده است.
گفتنی است ترکیه پیش از این مدعی شده بود که نیروهای این کشور انبار سلاح شیمیایی نظام سوریه را در شمال شرق این کشور منهدم کرده است.
خبرنگار سانا هم گزارش داد: اگر سخنان اردوغان درباره انهدام انبار سلاح شیمیایی در ۱۳ کیلومتری جنوب حلب صحت داشت، عده زیادی در مناطق پیرامون و حتی درشهر حلب به شهادت می رسیدند.
اردوغان:به درخواست مردم سوریه در این کشور هستیم/ ۲ هزار نیروی سوریه را به قتل رسانده ایم
رئیس جمهور ترکیه تاکید کرد که تا به وجود آوردن منطقه ای امن در شمال سوریه به حضور خود در این منطقه ادامه خواهند داد. او تاکید کرد که همچنان مرزهای کشورش را به خاطر عمل نکردن اتحادیه اروپا به وعده هایش نخواهد بست تا تعداد بیشتری از آواره گان راهی اروپا شوند.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا به نقل از الجزیره، درگیری بین نیروهای ارتش ترکیه با سوریه و روسیه در ادلب شدت به خود گرفته است.
رجب طیب اردوغان رئیس جمهور ترکیه گفت: با وجود آنکه دیگر طرف های درگیری به وعده های خود عمل نمی کنند اما به گفت و گوهای دیپلماتیک خود ادامه خواهیم داد. می خواهند از ادلب به عنوان ابزاری علیه ما استفاده کنند.
او ادامه داد: می خواهیم منطقه امن را در مرزهای جنوبی خود به وجود آوریم تا بیشتر از یک میلیون با آرامش زندگی کنند.وعده های بین المللی برای کمک به آواره گانی که در ترکیه هستند عملی نشد. بیشتر از ۳ میلیون آواره سوری در داخل ترکیه زندگی می کنند و نمی توانیم بیشتر از این از موج دیگری از آواره گان پذیرایی کنیم.
رئیس جمهور ترکیه در ادامه سخنان خود گفت: نمی توانیم میلیون ها سوری را زیر سلطه رژیم سوریه رها کنیم و به داد آنها نرسیم. به درخواست بشار اسد راهی سوریه نشده ایم بلکه به درخواست مردم این کشور پاسخ مثبت دادیم. تا زمانی که مردم سوریه خواستار حضور ما هستند خاک این کشور را ترک نخواهیم کرد.نه نفت سوریه را می خواهیم و نه خاک این کشور را بلکه تنها خواستار مرزهای امن برای کشور خود هستیم.
اردوغان در ادامه سخنان خود گفت: مبارزه ما در ادلب برای حمایت از کسانی که در حال جنگ خونین با رژیم هستند ادامه خواهد داشت. اگر مرزهای خود را از گروه های تروریستی که در سوریه هستند در امان نگه نداریم شرایط سخت خواهد شد. اگر امروز با این گروه ها در داخل سوریه مبارزه نکنیم بعدا مجبور هستیم که در خاک خود با آن مبارزه کنیم.۴۰ تا ۶۰ هزار تروریست تعلیم داده شده در خاک سوریه هستند که تهدیدی برای ما به شمار می آیند. آیا شما می خواهید برابر این رژیم ظالم سوریه تسلیم شویم؟باید با دولت، ملت و سپاه خود برای دفاع از خاک مان تا پای جان ایستاد هر چند که تاوان آن سنگین باشد.
او افزود: بیشتر از ۲ هزار نیروی رژیم سوریه را به قتل رسانده ایم و ۳۰۰ وسیله نقلیه، باند هواپیما و انبارهای سلاح های شیمیایی این رژیم را نابوده کرده ایم. از پوتین خواسته ام تا زمینه را برای مواجه ما با رژیم سوریه به تنهایی فراهم آورد. به عملیات خود برای به وجود آوردن منطقه ای امن در عمق ۳۰ کیلومتری سوریه ادامه خواهیم داد.
رئیس جمهور ترکیه در پایان سخنان خود گفت: نه روسیه و نه امریکا به وعده های خود برای پاک شمال روسیه از گروه های تروریستی عمل نکردند. مرزهای خود را برابر آواره گان سوری به خاطر عمل نکردن اتحادیه اروپا به وعده هایش نخواهیم بست.روز گذشته ۱۸ هزار آواره از مرز به طرف کشورهای اروپایی خارج شدند و امروز تعداد آنها به ۲۵ هزار نفر افزایش خواهد کرد.
ت باج خواهی اردوغان در سوریه نتیجه می‌دهد؟
از نخستین روز آغاز بحران سوریه در سال ۲۰۱۱ میلادی، رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه، ت باج خواهی” داخلی، منطقه‌ای و بین المللی را عملی کرده است، اما به نظر می رسد با ورود عملیات نظامی در آنجا به آخرین مراحل خود، حاشیه امن اردوغان برای مانور دادن کمتر شده است. امری که وی را در موقعیت دشواری قرار داده است، به ویژه پس از آن که سربازان ترکیه‌ای در مقابل آتش نیروهای روسی و سوری قرار گرفتند که این امر به نحوی بر شرایط داخلی اردوغان تاثیر می‌گذارد.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا، به نقل از سایت النشره، مساله عجیب این است که رئیس جمهور ترکیه مناطقی را که ارتش سوریه می‌تواند در جنگ علیه گروه‌های مسلح تروریستی وارد آن بشود، تعیین می‌کند، این درحالی است که حضور نیروهای ترکیه در آن منطقه متکی بر هیچ پایه و اساس قانونی نیست، زیرا دولت سوریه که سازمان ملل آن را به رسمیت می‌شناسد، این حضور ترکیه را اشغالگری می‌داند.
همزمان اردوغان تلاش می‌کند که این حضور نظامی خود را بر اساس توافق آدانا جلوه دهد؛ توافقی که میان دو کشور ترکیه و سوریه امضا شده بود و رئیس جمهور ترکیه اخیرا به طور عمد بر سر به جریان انداختن مجدد این توافق تاکید دارد، این در حالی است که اردوغان نمی‌خواهد دولت سوریه را به رسمیت بشناسد و این مساله علامت‌ سوال‌های زیادی در رابطه با آن را مطرح می‌کند.
در حال حاضر، به نظر می‌رسد که آنکارا می‌خواهد به بهره گیری از اختلافات منطقه‌ای و بین‌المللی به ویژه میان دو طرف روسی و آمریکایی به منظور بهبود شرط‌های مذاکره خود از طریق درخواست کمک از واشنگتن در رویارویی‌ها در ادلب ادامه دهد، اما وی از اشاره به نقش مسکو در عملیات نظامی ارتش سوریه خودداری می‌کند و به دنبال آن است که فقط به تلفاتی که نیروهای ترکیه‌ای از سوی دمشق متحمل شده‌اند، پاسخ دهد.
در همین راستا، می‌توان مشاهده کرد که رییس جمهوری ترکیه با گفتن این که می‌تواند به ایالات متحده بازگردد، به ت باج خواهی جدیدی بازگشته است.
این مسأله توجه‌ها را جلب می‌کند که اردوغان با اعلام اینکه کشورش مانع از ورود آوارگان سوری به سمت کشورهای قاره اروپا نخواهد شد، دامنه ت باج خواهی” به سمت اتحادیه اروپا را گسترش داده است.
در نتیجه او می‌خواهد از این اهرم فشار که به آن جهت به دست آوردن کمک‌های گسترده مالی متوسل می‌شد، استفاده کند. این موضع گیری ترکیه چند روز قبل از تاریخ اجلاس سران اعلام شده توسط رئیس جمهور ترکیه با ولادیمیر پوتین، همتای روسی خود، در تاریخ پنجم مارس آتی مطرح شده است، در حالی که روسیه این دیدار را نادیده گرفته و کرملین اعلام کرد که پوتین در این تاریخ برنامه‌ای برای دیدار با اردوغان ندارد.
صرف نظر از معادله بین المللی که می‌تواند تحمیل شود و در آن واشنگتن ممکن است نقش محوری ایفا کند، نمی‌توان اختلافات ترکیه و اروپا در مورد اکتشاف و استخراج گاز از دریای مدیترانه و اختلافات با طرف‌های مهم دیگر در سطح منطقه‌ای به ویژه عربستان، امارات و مصر را نادیده گرفت، در نتیجه احتمال دارد تنها راه خروجی پیش روی اردوغان بازگشت به سمت پوتین باشد تا وی طناب نجات اردوغان از این باتلاق را فراهم کند.
سخن گفتن در خصوص این موضوع تایید این نکته را می طلبد که اردوغان گزینه های زیادی در صورت عدم کمک آمریکا در اختیار ندارد.
با توجه به اینکه وی با بحران ریزش موج عظیمی از آوارگان سوری از ادلب به سمت کشورش در صورت انتخاب گزینه رویارویی باز یا ادامه عملیات نظامی سوریه رو به رو است، در نتیجه آنکارا قادر به ادامه طولانی مدت ت باج خواهی نخواهد بود.


مفهوم پوشش و حجاب:
معنای لغوی حجاب: کلمه حجاب هم به معنی پوشیدن است و هم به معنی پرده و حاجب؛ بیشتر استعمالش به معنی پرده است. این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش می دهد که پرده وسیله پوشش (پوششی که مانع از دیدن شیء پوشانده شده می شود) است و شاید بتوان گفت که به حسب اصل لغت هر پوششی حجاب نیست، آن پوشش حجاب نامیده
می شود که از طریق پشت پرده واقع شدن صورت گیرد. حجاب به این معنا در قرآن هفت بار به کار رفته است. ۱
معنای اصطلاحی حجاب: استعمال کلمه حجاب در مورد پوشش زن یک اصطلاح نسبتاً جدید است. در قدیم و مخصوصاً در اصطلاح فقها کلمه "سِتر" که به معنی پوشش است به کار رفته است. فقها که در بحث "نماز" و "نکاح " این موضوع
را مطرح کرده اند کلمه ستر را به کار برده اند، نه کلمه حجاب را. بهتر این بود که این کلَمه عوض نمی
شد و ما همیشه همان کلمه پوشش را به کار می بردیم. زیرا چنان که گفتیم، معنی شایع لغت حجاب پرده است؛ و اگر در مورد پوشش به کار برده می شود، به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن است و همین امر موجب شده که عده زیادی گمان کنند که اسلام خواسته است زن همیشه پشت پرده و در خانه محبوس باشد و بیرون نرود. پوششی که اسلام برای ن مقرر کرده، بدین معنی نیست که از خانه بیرون نروند. زندانی کردن و حبس زن در اسلام
مطرح نیست. در برخی از کشورهای قدیم مثل ایران قدیم و هند، چنین چیزهایی وجود داشته است. ولی در اسلام وجود ند ارد.
پوشش زن در اسلام این است که زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوه گری و خودنمایی نپر د ازد. ۱
۱. اعر اف (۷)/۴۶؛ اسر اء (۱۷)/۴۵؛ مر یم (۱۹)/۱۷؛ احزا ب (۳۳)/۵۳؛ ص (۳۸)/ ۳۲؛ فصّلت (۴۱)/ ۵؛ شوری
2. مسئله حجاب، ص ۷۷ و ۷۹
منبع: احکام و آداب حجاب و عفاف
نویسنده: طاهره جباری






ولادت حضرت علی علیه السلام در کعبه.

تولد آن حضرت در شهر مکه معظمه و در داخل خانه خدا (کعبه) واقع گردید. تولد در خانه کعبه، فضیلتی ویژه حضرت علی علیه‌السلام است و خدای متعال تنها وی را به چنین امتیازی کرامت نمود. نه پیش از او و نه پس از او، برای هیچ کسی چنین فضیلتی پدید نیامده است.[۶]
داستان ولادت آن حضرت در منابع چنین آمده است:
روزی عباس بن عبدالمطلب با یزید بن قعنب و با گروهی از بنی هاشم و جماعتی از قبیله بنی العزی در برابر خانه کعبه نشسته بودند، ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد درآمد در حالی که به حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام، نه ماه آبستن بود و او را درد زائیدن گرفته بود.
پس در برابر خانه کعبه ایستاد و نظر به جانب آسمان افکند و گفت: پروردگارا! من ایمان آورده‌ام به تو و به هر پیامبر و رسولی که فرستاده‌ای و به هر کتابی که نازل گردانیده‌ای و تصدیق کرده‌ام به گفته‌های جدم حضرت ابراهیم خلیل علیه‌السلام که خانه کعبه را بنا کرده است، پس درخواست می‌کنم از تو به حق این خانه و به حق آن کسی که این خانه را بنا کرده است و به حق این فرزندی که در شکم من است و با من سخن می‌گوید و به سخن گفتن خود مونس من گردیده است و یقین دارم که او یکی از آیات جلال و عظمت تو است که آسان کنی بر من ولادت او را.
عباس و یزید بن قعنب گفتند که چون فاطمه از این دعا فارغ شد دیدیم که دیوار عقب خانه شکافته شد. فاطمه از آن رخنه داخل شد و از دیده‌های ما پنهان گردید، پس شکاف دیوار به اذن خدا به هم پیوست و ما چون خواستیم در خانه را بگشاییم چندان که سعی کردیم، در گشوده نشد. دانستیم که این امر از جانب خدا واقع شده و فاطمه سه روز در اندرون کعبه ماند.
اهل مکه در کوچه‌ها و بازارها این قضیه را نقل می‌کردند و زن‌ها این حکایت را یاد می‌کردند
و تعجب می‌نمودند. تا روز چهارم رسید، پس همان موضع از دیوار کعبه که شکافته شده بود دیگر باره شکافته شد، فاطمه بنت اسد بیرون آمد و فرزند خود اسدالله الغالب علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام را در دست خویش داشت و
می‌گفت: ای گروه مردم! به درستی که حق تعالی برگزید مرا از میان خلق خود و فضیلت داد مرا بر ن برگزیده که پیش از من بوده‌اند.
زیرا که حق تعالی برگزید آسیه دختر مزاحم را و او عبادت کرد حق تعالی را پنهان در موضعی که عبادت خدا در آن جا سزاوار نبود، مگر در حال ضرورت یعنی خانه فرعون. و مریم دختر عمران را حق تعالی برگزید و ولادت حضرت عیسی علیه‌السلام را بر او آسان گردانید و در بیابان درخت خشک را جنباند و رطب تازه از برای او از آن درخت فرو ریخت. و حق تعالی مرا بر هر دو فضیلت داد و همچنین بر جمیع ن عالمیان که پیش از من گذشته‌اند. زیرا که من فرزندی آورده‌ام در میان خانه برگزیده او و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از میوه‌ها و طعام‌های بهشت تناول کردم و چون خواستم که بیرون آیم در هنگامی که فرزند برگزیده من بر روی دست من بود، هاتفی از غیب مرا ندا کرد که: ای فاطمه! این فرزند بزرگوار را "علی" نام کن، به درستی که منم خداوند علی أعلی و او را آفریده‌ام از قدرت و عزت و جلال خود و بهره کامل از عدالت خویش به او بخشیدم و نام او را از نام مقدس خود اشتقاق نموده‌ام و او را به آداب خجسته خود تأدیب نموده‌ام و امور خود را به او تفویض کرده‌ام و او را به علوم پنهان خود مطلع کرده‌ام و در خانه محترم من متولد شده است و او اول کسی است که اذان خواهد گفت بر روی خانه من و بت‌ها را خواهد شکست و آن‌ها را از بالای کعبه به زیر خواهد انداخت و مرا به عظمت و مجد و بزرگواری و یگانگی یاد خواهد کرد و اوست امام و پیشوا بعد از حبیب من و برگزیده از جمیع خلق من محمد صلی الله علیه و آله که رسول من است و او وصی او خواهد بود. خوشا حال کسی که او را دوست دارد و یاری کند او را و وای بر حال کسی که فرمان او نبرد و یاری او نکند و انکار حق او نماید.[۷]

پینوشتها: 6. الارشاد، ص ۸؛ خصائص الائمه علیه‌السلام، ص ۳۹؛ منتهی الآمال، ج ۱، ص ۱۴۳.
7.  منتهى الآمال، شیخ عباس قمى، ج1، ص348

@majaleshia


روز واقعه: 13 رجب
سال 30 عام الفیل
ولادت امام علی علیه السلام در سیزدهم رجب سال ۳۰ عام الفیل رخ داده است. بنا به نقل علمای شیعه[۱] و گروه زیادی از اهل سنت ولادت آن حضرت در خانه خدا اتفاق افتاده است. این جریان از اختصاصات آن حضرت است و در تاریخ بشریت سابقه نداشته و بعد از آن نیز تکرار نشده است.
پدر و مادر امام علی علیه السلام
پدر امام علی علیه السلام ابوطالب بن عبدالمطلب است که با عبدالله بن عبدالمطلب پدر حضرت محمد صلی الله علیه و آله، برادر تنی و مادرشان فاطمه بنت عمرو بن عایذ مخزومی بود.[۲] ابوطالب کسی بود که بعد از مرگ عبدالمطلب سرپرستى حضرت محمد صلی الله علیه و آله را بر عهده گرفت و چون آن حضرت به پیامبری رسید از او حمایت نمود.[۳]
مادر آن حضرت، فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف بود و حضرت علی علیه‌السلام و برادران و خواهرانش، نخستین کسانی بودند که هم از سوی پدر و هم از سوی مادر هاشمی بودند.[۴]
فاطمه بنت اسد از جمله بانوان گروه نخست بود که به پیامبر صلی الله علیه و آله ایمان آورد و مسلمان شد و رنج‌های ایام حضور در مکه را به همراه همسر و خانواده‌اش متحمل گردید و در هنگام هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله، وی نیز به مدینه هجرت نمود و در همین شهر مقدس بدرود حیات گفت. پیامبر صلی الله علیه و آله با پیراهن خود وی را کفن کرد و اقرار به ولایت فرزندش علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام را به وی تلقین کرد.[۵]
پینوشتها: 1. خصائص الائمه علیه‌السلام (سید رضی)، ص ۳۹؛ الارشاد (شیخ مفید)، ص ۸.
2. منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج ۱، ص ۱۱.
3. دائرة المعارف قرآن کریم مدخل ابوطالب از "محمد‌باغستانى، سید محمود دشتى، سید علیرضا واسعى"
4. خصائص الائمه علیه‌السلام، ص ۳۹.
5. الارشاد، ص ۸؛ بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج ۳۵، ص ۱۷۹؛ اهل بیت (نوفیق ابوعلم)، ص ۱۹۱.





پس از استیلای سپاهیان اسلام بر کشور ایران، تعداد بسیاری به اسارت نیروهای اسلام در آمده و بسوی شهر مدینه گسیل داده شدند، هنگامی که آنها را در مجلس خلیفه وقت آوردند، خلیفه تصمیم بر بردگی و فروش آنان
گرفت، اما حضرت علی(ع) از این کار ممانعت کرده و فرمود: پیامبر اسلام فرموده: عزیزان یک قوم را عزیز بشمارید و به آنان نیکی کنید، و اینان در قوم خود عزیز بوده اند، سپس آن حضرت در همان مجلس سهم اسیران
خود را آزاد فرمود، و بنی هاشم به پیروی از آنحضرت، سهم خود را آزاد کردند، و طبق یکی از قوانین اسلامی اگر قسمتی از بردگان آزاد شوند، بقیه را نیز دربر می گیرد و بخش آزاد نشده آن بردگان و اسیران نیز آزاد
شدند، و در نتیجه خلیفه نتوانست آنها را به بردگی در آورد.
منبع: کتاب امیرالمؤمنین علی (ع) خورشیدی در افق بشریت
نوشته محمدعلی شیرازی

@majaleshia


غلامرضا سازگار.
mohabat.ir is taking too long to respond.
• The site could be temporarily unavailable or too busy. Try again in a few moments.
• If you are unable to load any pages, check your computer’s network connection.
• If your computer or network is protected by a firewall or proxy, make sure that Firefox is permitted to access the Web.
Try Again
دهم ماه رجب، عیدِ جواد، ابن رضاست


دهم ماه رجب، عیدِ جواد، ابن رضاست
عطر ریحانه ز ریحانه در امواج فضاست
بـه رضا دسته گلی کرده خداونـد عطا
که گلستان وجود از نفسش روح فزاست
این جواد است، جواد است، جواد است، جواد
که همان بحر وسیع کرم و جود خداست
خط و خالش همه آیات خداوند مجید
طاق ابروش، همان قبلۀ ارباب دعاست
نـه فقط نـام محمد که ز سر تـا قدمش
خلق وخوی وشرف وقدر محمد پیداست

روی نادیده بـه رویش همه لبخند زنید
رونمایش گل لبخند عروس زهراست
ذره‌ای بوده ز خورشید جمالش خورشید
قطره‌ای خُرد ز دریای عطایش دریاست
کرم از روز ازل سائل کـوی کرمش
جود تا شام ابد بر در این خانه گداست
جان مرده شود از فیض نگاهش زنده
خاک زوّار درش بر دل بیمار، شفاست
کوثر حجت هشتم که ده مـاه رجب
آفتاب رخ او قلب رضا را آراست
نام نیکوش محمد، لقب اوست جواد
تـقی متقی و روح بـلند تـقواست

هشت دریای ولایت بـود اینش گوهر
گوهری که سه دُرّ درج شرف را دریاست
همچو قرآن محمد به سردست علی است
جان عالم بـه فدایش که شبیه باباست
رخ رضا، حُسن رضا، خلق رضا، خوی رضا
پای تا سر همه مرآت کمالات رضاست
کاظمینش حرم امن الهی شب و روز
حرمش کعبۀ دل، قبلۀ ارباب دعاست
وسعت ملک خدا دایرۀ رحمت اوست
همه جا ملک خدا، جایی اگر نیست کجاست؟
پور اکثم چو به پیش سخنش گشت ذلیل
مرگ خود را ز خدا زادۀ هارون می‌خواست

در پی مسئله‌ای داد هزاران پـاسخ
که علومش همه میراث رسول دو سراست
طفل نـه ساله بـه کل علما فـائق شد
این قبا جز بـه قد آل علی نایـد راست
وسعت هفت سپهر است بـه ظلِ علمش
سایۀ او به سر مهر و مه و ارض و سماست
داد یک دم خبر از سِرّ ضمیر مأمـون
شاهدم قصه آن ماهی و ابر است و هواست
آنـکه فرمود رضا من بـه فـدایت گردم
چه بگویم به ثنایش به خدا فوق ثناست
قصۀ آمدن و رفتـن او در عالـم
گر بـه تاریخ ببینید شبیه زهراست
ای شما شیعه اثنی عشری فخر کنید
همه گویید جواد ، ابن رضا رهبر ماست
زان سبب در دو جهان اشرف مخلوقاتید
که تولای علی مکتب و آیین شماست
این ولایت که خدا کرده عطایت"میثم"
گر به فردوس کنی روز جزا ناز رواست




خدا می‌خواست چشمِ او فقط عین‌الیقین باشد
خدا می‌خواست دستِ او فقط حَبل‌المَتین باشد
خدا می‌خواست تیغِ او میانِ کُفر و دین باشد
خدا می‌خواست نامِ او به نامِ خود قَرین باشد
خدا خود را که مومن خواند *منظورش همین باشد
که می‌خواهد علی تنها امیرالمومنین باشد
خدا تصویری از خود را زمانی که به قاب انداخت
خدا را شُکر ما را هم به پایِ بوتراب انداخت
صبا خاکِ وجودِ ما به آن عالیجناب” انداخت
رُطب‌های نجف وقتی دهان‌ها را به آب انداخت
ضریح غرقِ انگورش مرا شَطِ شراب انداخت
صُراحی می‌کشم وقتی شرابش اینچنین باشد
دلم مست است تا ساقی امیرالمومنین باشد
علی منظور از مِی‌ها از این هوهو و هِی‌هِی ها
علی می‌جوشد از هر لب لبِ ما یا لبِ نِی ها
علی موسیقیِ باران که می‌بارد پیاپی ها
فدای شاه راهش که به مژگان می‌کنم طی ها
سمرقند و بخارا و حجاز و کعبه و رِی ها
علی حق و علی حی و پس از این نقطه چین باشد
فقط وصفِ خدا وصفِ امیرالمومنین باشد
خدا وقتی بهشتی رویِ دامانِ نجف دارد
بهشت از دور رویایِ بیابانِ نجف دارد
چه غم دارد کسی که خُرده‌ای نانِ نجف دارد
که زهرا هم دو چشمش را به ایوانِ نجف دارد
چه کم دارد خدا وقتی که سلطان نجف دارد
خدا را می‌توان بینی اگر آئینه این باشد
خدا را شُکر مولایم امیرالمومنین باشد
به حیرت کعبه می‌بیند شکوهی آسمانی را
ظهورِ نقطه‌ی بسم‌الله سَبْع‌الْمَثانِى را
نبی می‌بوسدش از لب همین جامِ دهانی را
به میدان می‌رود بیند زمین خانه تکانی را
به تیغ آبدارا و به هر سو سر پَرانی را
همیشه مرکبش دُل‌دُل برایِ فتح زین باشد
رمیدنهای لشکر از امیرالمومنین باشد
نه تنها وقت رزمش زَهره هاشان از جگر ریزد
نه تنها وقتِ مِیدان‌داریَش کوه از کمر ریزد
که از جبریل و عزرائیل حتی کُرک و پَر ریزد
نه تنها پیشِ او صحرایی از تیغ و سپر ریزد
که از تیغ و سپرشلوارهاشان بیشتر ریزد
نمی‌اُفتیم از پا تا علی حِصنِ حَصین باشد
نمی‌اُفتیم از پا تا امیرالمومنین باشد
اگر توفیق باشد سر به پای قنبر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
بُوَدکان شاهِ خوبان را نظر بر منظر اندازیم
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم”
که از خاکِ نجف خود را به حوضِ کوثر اندازیم
به نامش بشکند هر سَد اگر دیوارِ چین باشد
ولیِ رهبرم وقتی امیرالمومنین باشد
*آیه ۲۳ سوره مبارکه





باید تفاوت بین شجاعت و بی احتیاطی را به کودک آموخت
درصورتی که میخواهید شجاعت در فرزندتان شکل بگیرد، بهترین و مؤثرترین روش این است که خود شما هم شجاع باشید.
چگونه فرزندم را شجاع تربیت کنم؟
یکی از مهم ترین مواردی که در تربیت کودکان باید مد نظر قرار داد، شخصیت آنها است. آنچه کودک در آینده به آن تکیه خواهد کرد، شخصیت اوست. شخصیتی که از زمان کودکی شکل می گیرد. و آنچه ستون اصلی شخصیت محسوب می شود ، شجاعت است. شجاعت در حکم ستون فقرات شخصیت افراد است و بدون آن افراد کارائی خویش را در نقش های اجتماعی از دست می دهند. افراد شجاع، اعتماد به نفس بالایی دارند و از این که حقیقت را به زبان
بیاورند هراسی ندارند به همین دلیل این گونه اشخاص دروغ نمی گویند.
در ادامه بخوانید.



ابو حمزه ثمالی می گوید:
از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) پرسیدم: ای فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نیستید؟
فرمود: بلی!.
عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان (علیه السلام) قائم نامیده شده است؟
حضرت فرمود: هنگامی که جدم حسین بن علی (علیه السلام) به شهادت رسید، فرشتگان آسمان به درگاه خداوند متعال نالیدند وگریستند وعرض کردند: پروردگارا! آیا کسی را که برگزیده ترین خلق تو را به قتل رسانده است به حال خود وا می گذاری؟
خداوند متعال به آنها وحی فرستاد: آرام گیرید! به عزت وجلالم سوگند! از آنها انتقام خواهد کشید، هر چند بعد از گذشت زمانی باشد.
آنگاه پرده حجاب را کنار زده وفرزندان حسین (علیه السلام) را که وارثان امامت بودند، به آنها نشان داد. ملائکه از دیدن این صحنه بسیار مسرور شدند.
یکی از آنها در حال قیام نماز می خواند. حق تعالی فرمود: به وسیله این قائم از آنها انتقام خواهم گرفت.
منبع: کتاب داستانهایی از امام زمان (عج)







ابوطالب، نخستین کس بود از ایشان که گفت: پند تو را به جان پذیراییم و رسالت تو را تصدیق می کنیم و به تو ایمان می آوریم. به خدا تا من زنده ام از یاری تو دست بر نخواهم داشت. اما عموی دیگر پیامبر، ابولهب، به طنز و طعنه و با خشم و خروش گفت: این رسوایی بزرگی است! ای قریش، از آن پیش که او بر شما چیره شود بر او غلبه کنید. در پاسخ، ابوطالب خروشید که: سوگند به خداوند، تا زنده ایم از او پشتیبانی و دفاع خواهیم کرد. با این گفتار صریح و رسمی ابوطالب که رئیس دارالندوه و در واقع شیخ الطائفه قریش بود، دیگران چیزی نتوانستند بگویند. پیامبر آنگاه سه بار به حاضران گفت: پروردگارم به من فرمان داده است که شما را به سوی او بخوانم، اکنون هر کس از شما که حاضر باشد مرا یاری کند برادر و وصی و خلیفه من در بین شما خواهد بود؟ هر سه بار، حضرت علی (ع) که جوانی نو بالغ بود برخاست و گفت: ای رسول خدا، من تا آخرین دمی که از سینه بر می آورم به یاری تو حاضرم. دوبار، پیامبر او را نشانید. بار سوم، دست او را گرفت و گفت: این (جوان) برادر و وصی و جانشین من است، از او اطاعت کنید. قریش به
سخره خندیدند و به ابوطالب گفتند: اینک از پسرت فرمان ببر که او را بر تو امیر گردانید! آنگاه با قلبهایی پر از کینه و خشم، از خانه محمد بیرون رفتند و محمد با خدیجه و علی و ابوطالب در خانه ماند. اندکی بعد، فرمان اعلام عمومی و اظهار علنی دعوت از سوی خدا رسید و پیامبر همه را پای تپه بلند صفا گرد آورد و فرمود: ای مردم، اگر شما را خبر کنم که سوارانی خیال تاختن بر شما دارند، آیا گفته مرا باور می دارید؟ همه گفتند: آری، ما تاکنون هیچ دروغی از تو نشنیده ایم. آنگاه پیامبر یکایک قبایل مکه را به نام خواند و گفت: از شما می خواهم که دست از کیش بت پرستی بکشید و همه بگویید: لا اله الا الله. ابولهب که از سران شرک بود با درشتخویی گفت: وای بر تو، ما را برای همین گرد آوردی؟ پیامبر، در پاسخ او هیچ نگفت. در این جمع از قریش و دیگران، تنها جعفر پسر دیگر ابوطالب و عبیده بن حارث و چند تن دیگر به پیامبر ایمان آوردند. مشرکان سخت می کوشیدند تا این خورشید نو دمیده و این نور الهی را خاموش کنند، اما نمی توانستند. ناگزیر به آزار و شکنجه و تحقیر کسانی پرداختند که به اسلام ایمان می آوردند، اما به خاطر ابوطالب از جسارت به شخص پیامبر و علی و جعفر و ایذای علنی آنان خودداری می کردند. دیگران، از آزارهای سخت مشرکان در امان نماندند، به ویژه عمار یاسر و پدر و مادر و برادرش و خباب بن الارت و صهیب بن سنان
و بلال بن رباح معروف به بلال حبشی و عامر بن فهیره و چند تن دیگر که نامهای درخشانشان بر تارک تاریخ مقاومت و ایمان می درخشد و خون های ناحق ریخته آنان، آیینه گلگون رادی و پایداری و طنین خدا خواهی ایشان، زیر شکنجه های استخوانسوز کوردلان مشرک، آهنگ بیداری قرون است.
منبع: کتاب بعثت رسول خدا (1) نوشته علی گرمارودی







محمد به مرز چهل سالگی رسیده
بود. تبلور آن رنجمایه ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیاری را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت می گذرانید. آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق در اندیشه بود که ناگاه صدایی گیرا و گرم در غار پیچید: بخوان! محمد، در هراسی وهم آلود به اطراف نگریست. صدا دوباره گفت: بخوان! این بار محمد با بیم و تردید گفت: من خواندن نمی دانم. صدا پاسخ داد: بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از ه خونی آفرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . و او هر چه را که فرشته وحی فرو خوانده بود باز خواند. هنگامی که از غار پایین می آمد، زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهی عشق برخود می لرزید. از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت: مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم! و چون خدیجه علت را جویا شد، گفت: آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود، امشب من به پیامبری خدا برگزیده شدم! خدیجه که از شادمانی سر از پا نمی شناخت، در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانید گفت: من از مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم، می دانستم که تو با دیگران
بسیار فرق داری، اینک در پیشگاه خدا شهادت می دهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان می آورم. پیامبر دست همسرش را که برای بیعت با او پیش آورده بود به مهربانی فشرد و گلخند زیبایی که بر چهره همسر زد، امضای ابدیت و شگون ایمان او شد و این نخستین ایمان بود. پس از آن، علی که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد. او با آنکه هنوز به بلوغ نرسیده بود دست پیش آورد و همچون خدیجه، با پسر عموی خود که اینک پیامبر خدا شده بود به پیامبری بیعت کرد. سه سال تمام از این امر گذشت و جز خدیجه و علی و یکی دو تن از نزدیکان و خاصان آنان از جمله زید بن حارثه، کسی دیگر از ماجرا خبر نداشت. آنان در خانه پیامبر جمع شدند و به هنگام نماز به پیامبر اقتدا می کردند و آنگاه پیامبر برای آنان قرآن می خواند و یا از آدابی که روح القدس بدو آموخته بود سخن می گفت. تا آنکه فرمان (( و انذر عشیرتک الاقربین)) (اقوام نزدیک را آگاه کن) از سوی خدا رسید. پیامبر همه اقوام نزدیک را به طعامی دعوت کرد و آنگاه پس از صرف طعام و حمد و ثنای خداوند، به آنان فرمود: کاروانسالار به کاروانیان دروغ نمی گوید. سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، من پیامبر خدایم، به ویژه برای شما و نیز برای همگان، سوگند به خدا همان گونه که به خواب می روید روزی نیز خواهید مرد و همان گونه که از خواب بر می خیزید روزی
نیز در رستخیز برانگیخته خواهید شد و به حساب آنچه انجام داده اید خواهند رسید و برای کار نیکتان، نیکی و به کیفر کارهای بد، بدی خواهید دید و پایان کار شما یا بهشت جاوید و یا دوزخ ابدی خواهد بود.




در غار حراء نشسته بود. چشمان را به افقهای دور دوخته بود و با خود می اندیشید. صحرا، تن آفتابسوخته خود را، انگار در خنکای بیرنگ غروب، می شست. محمد نمی دانست چرا به فکر کودکی خویش افتاده است. پدر را هرگز ندیده بود، اما از مادر چیزهایی به یاد داشت که از شش سالگی فراتر نمی رفت. بیشتر حلیمه، دایه خود را به یاد می آورد و نیز جد خود عبدالمطلب را. اما، مهربان ترین دایه خویش، صحرا را، پیش از هر کس در خاطر داشت: روزهای تنهایی؛ روزهای چوپانی، با دستهایی که هنوز بوی کودکی می داد؛ روزهایی که اندیشه های طولانی در آفرینش آسمان و صحرای گسترده و کوههای برافراشته و شنهای روان و خارهای مغیلان و اندیشیدن در آفریننده آنها یگانه دستاورد تنهایی او بود. آن روزها گاه دل کوچکش بهانه مادر می گرفت. از مادر، شبحی به یاد می آورد که سخت محتشم بود و بسیار زیبا، در لباسی که وقار او را همان قدر آشکار می کرد که تن او را می پوشید. تا به خاطر می آورد، چهره مادر را در هاله ای از غم می دید. بعدها دانست که مادر، شوی خود را زود از دست داده بود، به همان زودی که او خود مادر را. روزهای حمایت جد پدری نیز زیاد نپایید. از شیرین ترین دوران کودکی آنچه به یاد او می آمد آن نخستین سفر او با عموی بزرگوارش ابوطالب به شام بود و آن ملاقات دیدنی و در یاد ماندنی با قدیس نجران. به خاطر
می آورد که احترامی که آن پیر مرد بدو می گزارد کمتر از آن نبود که مادر با جد پدری به او می گذاردند. نیز نوجوانی خود را به خاطر می آورد که به اندوختن تجربه در کاروان تجارت عمو بین مکه و شام گذشت. پاکی و بی نیازی و استغنای طبع و صداقت و امانت او در کار چنان بود که همگنان، او را به نزاهت و امانت می ستودند و در سراسر بطحاء او را محمد امین می خواندند. و این همه سبب علاقه خدیجه به او شد، که خود جانی پاک داشت و با واگذاری تجارت خویش به او، از سالها پیشتر به نیکی و پاکی و درستی و عصمت و حیا و وفا و مردانگی و هوشمندی او پی برده بود. خدیجه، در بیست و پنج سالگی محمد، با او ازدواج کرد. در حالی که خود حدود چهل سال داشت. محمد همچنان که بر دهانه غار حراء نشسته بود به افق می نگریست و خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانی خویش را مرور می کرد. به خاطر می آورد که همیشه از وضع اجتماعی مکه و بت پرستی مردم و مفاسد اخلاقی و فقر و فاقه مستمندان و محرومان که با خرد و ایمان او سازگار نمی آمد رنج می برده است. او همواره از خود پرسیده بود: آیا راهی نیست؟ با تجربه هایی که از سفر شام داشت دریافته بود که به هر کجا رود آسمان همین رنگ است و باید راهی برای نجات جهان بجوید. با خود می گفت: تنها خداست که راهنماست.



قالَ الصّادِقُ علیه السلام: مَنْ صامَ ثَلاثَةَ أَیّامِ مِنْ اخِرِ شَعْبانَ وَ وَصَلَها بِشَهْرِ رَمَضانَ كَتَبَ اللّه ُ لَهُ صَـوْمَ شَهْـرَیْنِ مُتَتـابِعَـیْنِ.
امام صادق علیه السلام فرمود: هر كس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگیرد و به روزه ماه رمضان وصل كند، خداوند ثواب روزه دو ماه پى در پى را برایش محسُوب مى كند. (وسائل الشیعه، ج 7، ص 375، ح 22 )






محمدعلی نوری


آئینــه‌ی تمــام نمــای خــدای مــن!
ای جــاده‌ی عبــادت بــی‌انتهــای مــن
ای بـر سـرم ولایـت تـو تـاج افتخـار
ای آنکه دست توسـت تمـام قُـوای مـن

ای خاک‌های پای تـو زاینـده‌ی شـکوه
ای لرزش نشسـته بـه مـوج صـدای مـن
بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت
یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت
افتــاده‌ام بــه پــای قطــار تــو رِیــل‌وار
بـاران ندبـه مـی‌چکـد از دیـده سـِیل‌وار
هستم حقیر؛ کاسه به دسـتی فقیـر کـه
مـی‌خـواهم آشـنای تـو باشـم کمیـل‌وار
یک عمر بود کارِ من اسـراف ؛ آمـدم
برگــردم از مســیر خطــایم فُضـِـیل‌وار
بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت
یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت
ســرمایه‌ام تبــاه شــد آقــا نیامــدی
رنــگ دلــم ســیاه شــد آقــا نیامــدی
دیدی که جای یار تو بودن تمـام عمـر
کــارم فقــط گنــاه شــد آقــا نیامــدی
یک کوه داشتم من از ایمان که با گنـاه
کــم‌کــم شــبیه کــاه شــد آقــا نیامــدی
بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت
یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت
عالیجناب! نیمه‌ی شعبان رسـیده اسـت
نم‌نم صدای بارش بـاران رسـیده اسـت
ای مظهـر جمـال حقیقـی ظهـور کـن
عبد فریب خورده، پشیمان رسیده اسـت
ای کاش زنده باشم و بیـنم بـه دیـده‌ا‌‌‌‌م
دوران غیبت تو بـه پایـان رسـیده اسـت
بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت
یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت
منبع: حدیث اشک


بردیا محمدی


باد در عرش که پیچید خبر شکل گرفت
از پر و بال ملک فرش گذر شکل گرفت
نور خورشید به شب خورد،سحر شکل گرفت
آسمان پرده برانداخت،قمر شکل گرفت
ماه از جلوه ی گیراش چه حظی می برد
علی از فرط تماشاش چه حظی می بُرد
نخل پر برکت توحید ثمردار شده
نسل تابنده ی خورشید،قمردار شده
کهکشان های خداوند خبردارشده
پدر خاکیِ افلاک پسردار شده
صورتش هودج نور است،پدر می بوسد
دست آب ور خود را چقدر می بوسد
ابرویش جلوه‌ی ربّ است اُبُهَت دارد
زلف او آیه ی نوری است که حرمت دارد
چشم او ابر بهاری است که رحمت دارد
نام او جامِ طهوری است که شربت دارد
صاحب شهد شکرریزِ سبو می آید
چِقَدَر نام اباالفضل به او می آید
گونه ی آینه بر دوده ی آهش خیره
چشم فانوس به پیچ و خم راهش خیره
برکه ی آب به رخساره ی ماهش خیره
پلک باران به تماشای نگاهش خیره
آسمان خیره به چشمان تر این ماه است
چشم او چشمه ی توحیدی آل الله است
رشته‌ ی وصلت عُشاق،نخ دامن او
رختی از جنس پر و بال ملک بر تن او
دَرِ جنّات عَدَن،دُکمه ی پیراهن او
ساقه ی طاقِ فلک بازوی شیر افکن او
غرشش غرش طوفانیِ شاه عرب است
پسر شیر خدا،شیر نباشد عجب است
هرکه در زندگی اش غصه ی بسیاری داشت
اگر از خانه ی مولا طلب یاری داشت
بی گمان با پسرش نیز سر و کاری داشت
سیزده ساله چه رزم علوی واری داشت
سیزده ساله یلِ با جَنَم حیدر شد
وارث بر حق تیغ دو دم حیدر شد
دست عباس به دامان امام حسن است
سند قلب اباالفضل به نام حسن است
سالیانی است که درگیر مرام حسن است
گرچه ساقی است ولی تشنه ی جام حسن است
چِقَدَر خصلت دلدار به دلبر رفته
کرم حضرت ساقی به برادر رفته
ساحل امن یقین بود که دریا را ساخت
شانه اش بود که زُلف شب یلدا را ساخت
کوهی از غیرتِ حساس به زهرا را ساخت
دامن اُمِّ بَنین حضرت سقا را ساخت
گیسویش را به سر زلفِ حسینِ خود دوخت
کاشف الکرب شدن را به اباالفضل آموخت
آفریده شده عباس برای زینب
سینه ی او سپر دفع بلای زینب
جان عشاق اباالفضل،فدای زینب
ما گدایانِ حسینیم،گدای زینب
همگی بنده ی عشقیم به عباس قسم
پاسبانان دمشقیم به عباس قسم
سیل اشکیم به دنبال نمِ دریایش
دست ما را برسانید به اعطینایش
این که خوانده است حسین بن علی آقایش
ارمنی های محلّه اند علم‌کِش هایش
هرکه را جَذبه ی این عشق به زنجیرش کرد
نمک سفره ی عباس نمک گیرش کرد
کاش ما را به ردای کرمش وصل کنند
مثل وصله به نخِ شال غمش وصل کنند
مثل پَر،کنج ستون علمش وصل کنند
دست ما را به ضریح حرمش وصل کنند
تا که آب و گِلمان خرج عزایش باشد
تنمان تکه ای از صحن و سرایش باشد
آبرو داده به سرچشمه،به دریا،دستش
از زمین پُل زده تا عرش مُعَلّی،دستش
مرده را زنده کند همچو مسیحا،دستش
چقدر مُعجزه ها خلق شده با دستش
آن که از خاک درش کور شفا می گیرد
با همان دستِ قلم دست مرا می گیرد
سرو سبز علویّات برومند شده
شانه ی او به بلندای دماوند شده
چهره اش بانی پیدایش لبخند شده
خطبه خوان حرم امن خداوند شده
مکه را شیفته ی عشقِ امام خود کرد
کعبه را بنده ی اعجاز کلام خود کرد
آیه ی نور به پیشانی او مکتوب است
با وجودش بخدا وضع حرم مطلوب است
بین اطفال حسین بن علی،محبوب است
سر دوشش چقدر حال رقیه خوب است
طفل از ذوق تماشای عمو پر می زد
هر زمان بوسه به دست علی اصغر می زد
آه!از لحظه ی شومی که بلا نازل شد
بین مهتاب و حرم ظلمت شب حائل شد
اشک افلاک فرو ریخت زمین ها گِل شد
کار برگشتن سقا به حرم مشکل شد
دامن شیر به سرپنجه ی کفتار گرفت
ناگهان تیغ به بازوی علمدار گرفت
رود فریاد زد ای اهل حرم،دریا سوخت
مطمئناً جگر تشنه ی دخترها سوخت
وسط معرکه ی جنگ دل بابا سوخت
آخرین مشک که افتاد زمین،سقّا سوخت
چقدر بعد علمدارِ حرم هق هق کرد
بنویسید رباب از غم اصغر دق کرد
منبع: حدیث اشک




مطابق با روایت شیخ طوسی، چون خبر ولادتش به پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله رسید، به خانه ی حضرت علی و فاطمه علیهما السلام آمد و اسماء[۵] را فرمود تا کودکش را بیاورد. اسماء او را در پارچه ای سپید پیچید و خدمت رسول اکرم صلی الله و علیه و آله برد، آن حضرت به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.
[1]
در مورد نامگذاری آن حضرت در روایتی آمده است:
امین وحی الهی، جبرئیل، فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون شبیر» [2] که به عربی حسین» خوانده می شود، نام بگذار. [3] چون علی علیه السلام برای تو بسان هارون برای حضرت موسی بن عمران است جز آن که تو خاتم پیغمبران هستی.
پینوشتها: 1- امالی، شیخ طوسی، مجلس سیزدهم، حدیث 32 (ج1، ص367.)
2- شبر بر وزن حسن و شبیر بر وزن حسین و مشبر بر وزن محسن نام پسران هارون بوده است و
پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله فرزندان خود حسن و حسین و محسن را به این سه نام نامیده است.
تاج العروس ج3، ص389، این سه کلمه در زبان عبری همان معنی را دارد که حسن و حسین و محسن در زبان عربی
دارد.
3- معانی الاخبار، ص57.





محمد مبشری

شکسته بالم و تنها ، امیدی بر شما دارم
شبیه فطرسی اما ، به دل حال دعا دارم
اگر چه خسته و زارم ، ولی با شوق دلدارم
سبکبارم سبکبالم ، که حاجات روا دارم
دخیل حضرت عشقم ، اسیر هیبت عشقم
رسیده نوبت عشقم ، نگاری آشنا دارم
بنوشم از مِی کوثر ، به دست ساقی دلبر
شوم از عالمی برتر ، که یاری دل ربا دارم
غم او را خریدارم ، به عشق او گرفتارم
به شوق دیدن یارم ، هوای کربلا دارم
چنین آواره می گردم ، برای چاره می گردم
پِیِ گهواره می گردم ، که امید شفا دارم
خدایا سائلم کن بر ، دَرِ کاشانه ی زهرا
پیِ گهواره ای هستم ، میان خانه ی زهرا
پَرِ قنداقه ای چون گل ، بُوَد حبل المتین من
نوای نغمه ی بلبل ، ندای دلنشین من
نه تنها دارم ای جانا ، به دل مهر تو را یارا
خدایت مُهر داغت را ، نشانده بر جبین من
من از عشق خدادادت ، دمادم می کنم یادت
سروشِ لطف و امدادت ، شده روح الامین من
من از مهر تو دلدارم ، بهشتی در دلم دارم
اگر چه حلقه ی خارم ، تویی ای گل نگین من
اگر ناقابلت هستم ، کمی در کاملت هستم
ببین که سائلت هستم ، بیَّفزا بر یقین من
ز تو عمری غمی دارم ، نوای هر دمی دارم
به عشقت عالمی دارم ، تویی خُلد برین من
به فطرت ای سرشت من ، تو هستی سرنوشت من
بگویم با همه دنیا ، حسین باشد بهشت من
بهشت جاودانی ام ، فقط روی حسین باشد
امید مهربانی ام ، فقط سوی حسین باشد
اگر مبهوت جانانم ، فرشته یا که انسانم
خدایا قبله ی جانم ، فقط روی حسین باشد
اگر درویش یا شاهم ، اگر خورشید یا ماهم
مسیر و جاده و راهم ، فقط کوی حسین باشد
به سان عاشق شیدا ، بر او بسته همه دل ها
دخیل عُروهُ الوثقی ، به گیسوی حسین باشد
دلم سر گشته هر سویی ، روان تا یار دلجویی
فدای خُلق نیکویی ، که چون خوی حسین باشد
به پای یار افتادن ، به سویش دست بگشادن
سرم در وقت جان دادن ، به زانوی حسین باشد
الهی ای مرا دلبر ، فدایت ای گل زهرا
بیفتم لحظه ی آخر ، به پایت ای گل زهرا.
منبع: حدیث اشک





مبطلات روزه چیست؟
مبطلات روزه ۱. خوردن و آشامیدن ۲. رساندن غبار غلیظ به حلق ۳. دروغ بستن به خدا و پیامبر و ائمه علیهم
السلام ۴. فرو بردن تمام سر در آب ۵. قی کردن ۶. استمنا ۷. باقی ماندن بر جنابت تا اذان صبح ۸. جماع ۹. باقی
ماندن بر حیض یا نفاس تا اذان صبح.
منبع: پرسمان





حضرت امام صادق علیه‌السلام فرمود: از نشانه‌های پشیمانی از گذشته سه چیز است: آدمی بزرگی خود را به رخ دیگران بکشد و به گذشتگان ببالد و برتری بجوید.
و از مفضل بن عمر نقل می‌کند که:
منصور دوانیقی قاصدی برای حسن بن زید حکومت خود بر مکه و مدینه فرستاد که: خانه‌ی حضرت صادق
علیه‌السلام را آتش بزن. او هم اطاعت کرده و منزل حضرت را آتش زد و در و دالان خانه آتش گرفت. حضرت از
خانه بیرون آمد و در آتش راه می‌رفت و می‌فرمود:
منم پسر ریشه‌ها و اصول زمین (یعنی انبیا) منم پسر ابراهیم خلیل.



ربعی بن عبدالله گوید: به امام صادق - علیه‌السلام - گفته شد: فدایت شوم، فرزندانمان را طبق نامهای شما و نامهای پدرانتان می‌نامیم آیا این برای ما مفید و نافع است؟
حضرت فرمودند: آری به خدا قسم؛ آیا دین به جز محبت است،
خداوند متعال می‌فرماید: (ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم) [1]
اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد». [2] .
[1] سوره‌ی آل عمران آیه‌ی 31.
[2] تفسیر العیاشی: ج 1 ص 167، بحارالأنوار: ج 27 ص 95 ح 57.


نامها، لقبها و کنیه های امامان علیه السلام هر یک گویای پیام خاصی هستند و القاب امام رضا علیه السلام
نیز این گونه است. البته بررسی وجه تسمیه و علت نامگذاری ها در این مجال نمی گنجد، ولی این دقت در مورد لقب خاص حضرت، یعنی رضا علیه السلام ضرورت دارد، زیرا برخی از مورخان این لقب را گزیده ی مأمون، برای
آن امام می دانند و معتقدند در پی پذیرش ولایتعهدی، امام رضا علیه السلام از سوی مأمون به این لقب،
ملقب شده است! ابن جریر طبری ضمن نقل حوادث سال 201 ه.ق چنین می نویسد:
در این سال مأمون، علی بن موسی بن جعفر علیه السلام را ولیعهد و خلیفه بعد از خود قرار داد و او را،
الرضی من آل محمد علیه السلام نامید.»
(1).
1- 10. تاریخ طبری 139: 7.
نظیر این عبارت، از ابن کثیر
(2) و نیز ابن اثیر
(3) وارد شده است. ابن خلدون به همین مطلب اشاره کرده ولی به جای الرضی من آل محمد صلی الله علیه و
آله»، الرضا من آل محمد صلی الله علیه و آله» آورده است.
(4).
2- 11. البدایه و النهایه 247: 10.
3- 12. الکامل 326: 6.
4- 13. تاریخ ابن خلدون 247: 3. البته رضی و رضا دو لقب جداگانه اند. (بحارالانوار 10: 49).

نقد و بررسی:
هر چند زمینه های ی و اجتماعی برای تحلیل یادشده همواره وجود داشته است، اما دلایل چندی وجود دارد که می نمایاند نامگذاری و تعیین لقب برای امام، موضوعی فراتر از این تحلیلها بوده است. این دلایل به دو
دسته تقسیم می شوند:
1 - دلایلی که تنها از دیدگاه شیعه و معتقدان به ولایت اهل بیت علیهم السلام قابل تبیین است و آن این که
نامها و لقبهای اهل بیت علیهم السلام از قبل به وسیله پیامبر صلی الله علیه و آله و چه بسا از طریق فرشته ی وحی تعیین شده اند، چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله در تعیین نام حسن علیه السلام و
حسین علیه السلام فرمود:
ما کنت لأسبق ربی باسمه. (1).
در انتخاب نام، بر پروردگار پیشی نخواهم جست.
2 - دلایلی که با هر دیدگاه و عقیده ای ثمربخش و قانع کننده است، عبارت است از روایاتی که از امامان
پیشین صادر شده و درآنها به لقب رضا» تصریح شده است.
1- 14. معانی الاخبار 57.
منبع: کتاب امام علی بن موسی الرضا علیه السلام منادی توحید و امامت
نوشته محمدجواد معینی




تبار والای امام.
پدر بزرگوار حضرت رضا علیه السلام، امام موسی بن جعفر علیه السلام، هفتمین امام شیعه است و مادر بزرگوارش، بانوی مکرمه ای است که با نامهایی چون: تکتم، نجمه، سمان، خیزران، سکن، نجیه و طاهره از وی
یاد شده، ولی مشهورترین آنها، تکتم است. از نشانه ها چنین استفاده می شود که وقتی این بانوی ارجمند به خانه امام موسی بن جعفر علیه السلام درآمد، به این نام خوانده شد و پس از ولادت امام رضا علیه السلام
طاهره نام گرفت. (1) او زنی عفیف
(2) و خردمند بوده و از شرافتمندان عجم به شمار می رفته است.
(4).
1- 19. بحارالانوار 7: 49.
2- 20. عیون اخبار الرضا 17: 1.
3- 21. احقاق الحق 343: 12، به نقل از ینابیع الموده.


همسر امام.
امام رضا علیه السلام دارای کنیزانی چند بوده است. از جمله کنیزان حضرت، سبیکه مادر امام جواد علیه السلام می باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله از این بانوی مکرمه به نیکی یاد کرده است،
(1) ولی به عنوان همسر، مورخان تنها از ام حبیبه» یاد کرده اند و اگر در برخی عبارات تاریخی آمده است
که حضرت دو همسر دائم داشته اند، (2) از هویت همسر دوم اطلاعی در دست نیست. ام حبیبه نیز در جریان ولایتعهدی به همسری امام علیه السلام
درآمد. مأمون، با انگیزه ی خاص ی، دخترش، ام حبیبه را به ازدواج امام علیه السلام در آورد، در حالی که دختر دیگرش ام الفضل را نیز بعدها به همسری امام جواد علیه السلام داد. شایان یادآوری است که ام
حبیبه، به خانه امام رضا علیه السلام راه نیافت و شواهد تاریخی نیز حکایت ازآن دارد که ام حبیبه همچنان دوشیزه باقی ماند. (3).
پینوشتها: 1- 22. ارشاد مفید 265: 2؛ ائمتنا 76: 2.
2- 23. جنات الخلود 32؛ ناسخ التواریخ 380: 14.
3- 24. همان.
منبع: کتاب امام علی بن موسی الرضا علیه السلام منادی توحید و امامت 
نوشته محمدجواد معینی



مرحوم صدوق از سلیمان بن ابی حفص مروزی نقل می کند که موسی بن جعفر علیه السلام فرزندش را به این نام - رضا - می خواند و توصیه می فرمود:
شما نیز او را به این نام بخوانید. (1).
عیون اخبار الرضا 14: 1.
این نامگذاری و سفارش امام کاظم علیه السلام به زمانی مربوط می شود که موضوع خلافت مأمون و تحمیل ولایتعهدی از سوی او نسبت به حضرت رضا علیه السلام هنوز مطرح نبوده است. در روایت دیگری از بزنطی آمده است:
به ابی جعفر، محمد بن علی بن موسی - امام جواد علیه السلام - گفتم:
گروهی از مخالفان می پندارند که مأمون، لقب رضا» را برای پدرتان قرارداده است، زیرا او ولایتعهدی
خلیفه را پذیرفته و بدان خشنود شده است.
حضرت فرمود:
به خدا سوگند، دروغ می گویند و نسبت ناروا می دهند، بلکه خداوند پدرم را رضا نامید، زیرا خدایش در آسمان از او راضی، و پیامبر و ائمه در زمین از او خشنود هستند.
روایتگر حدیث، از امام می پرسد: مگر این ویژگی در پدرانتان نبوده است؟
امام فرمود:
چرا، ولی پدرم را یک مشخصه، از اجدادمان ممتاز ساخته بود، زیرا مخالفان نیز همچون موافقان از او راضی بودند. از این رو، تنها او رضا» نامیده شده است.»
(2).
پینوشت: بحارالانوار 4: 49.





آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

روشنگر جبهه فرهنگی من موقوفه فرهنگی مذهبی خدماتی حضرت مسلم ابن عقیل شرکت توسعه خدمات برق شمالــغرب merdfoundrobse مطالب اینترنتی Jenna's info Carl's notes خرید طلایاب تصویری,فلزیاب تصویری,فلزیاب هیرکان 09190273600 Angel of Death mypthanklumil وبلاگ دخترونه