محل تبلیغات شما


در بسیاری از کتب است که چون شاهزاده عازم جنگ شد، امام به او فرمود: و برادر و عمه هایت
وداع نما. پس به خیام حرم آمد و با صدای بلند فرمود:
السلام علیک یا أخاه، و علیکن یا أهل بیتاه، هذا آخر السلام و آخر الکلام واللقاء فی الجنه».
چون صدای جانفزای علی اکبر بگوش پرده نشینان حرم رسید همگی به دور او حلقه ماتم زدند، و دستها در آغوش درآوردند،
و چندان ناله و گریه کردند که بیهوش شدند.امام سجاد علیه السلام فرمود: روز عاشورا به مرضی شدید گرفتار بودم، در آن حال دیدم یکی آهسته آهسته دست و پای مرا می بوسد. نگاه کردم دیدم برادرم علی اکبر
است که در کمال ادب بر روی پایم افتاده و صورت خود به کف پایم می مالد، گفتم: ای برادر، چه شده است
که حالت دگرگون و اشکت جاری است؟ پاسخ داد: پدرم تنها مانده، یارانش کشته شده اند، اینک قصد آن دارم که
جانم را نثارش کنم. شاهزاده مادر و برادر و عمه ها را وداع نمود و به نزد پدر بزرگوار آمد، شاه مظلومان
بدست خود اسلحه بر او پوشانید. و به روایتی عمامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بر سرش بست. و او را به سوی میدان فرستاد
پس آن شاهزاده به میدان رفت، جمیع لشکر حیران جمال نورانی او شدند. چون به میدان رسید بر آن سپاه
تاخت و قوت بازویش - که نشانه ای از شجاعت حیدری بود - بروز داد و رجز می خواند: أنا علی بن الحسین بن
علی نحن و بیت الله أولی بالنبی.
من علی فرزند حسین بن علی هستم، سوگند بخدا ما از هر کس به پیغمبر اولاتریم.پس حمله می کرد و آن نامردان شقی را می کشت، و بهر جانب رو می کرد گروهی را به خاک هلاکت می
افکند، آنقدر از ایشان کشت تا آنکه صدای ضجه و شیون از آنها بلند شد.
به سند معتبر روایت شده که با آن عطش که داشت 120 نفر را کشت. در این هنگام حرارت آفتاب و غلبه تشنگی و
کثرت زخمها و سنگینی اسلحه او را بسختی انداخت، لذا به سوی پدر شتافت و عرض کرد:یا أبه، العطش قد قتلنی و ثقل الحدید أجهدنی، فهل الی شربه من الماء سبیل؟ أتقوی بها علی الأعداء»ای.
پدر، تشنگی مرا کشت، و سنگینی اسلحه مرا بزحمت انداخته و توانم را برده است. آیا راهی به سوی قطره ی آبی هست تا بر دفاع دشمن قوت یابم»
حضرت گریست و فرمود:
ای پسرم، بسی دشوار است بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و علی مرتضی
علیه السلام و بر من، که آنها را بخوانی، تو را اجابت نکنند، و به آنها استغاثه کنی به فریاد نرسند.
(به روایت سید بن طاووس رحمه الله فرمود: پسر جانم، اندکی جنگ کن، بزودی جد خویش را ملاقات کنی،
و او کاسه ای لبریز از آب به تو خواهد داد که بعد از آن دیگر تشنه نشوی.)
و به او فرمود: ای فرزند: زبانت را بیرون بیاور. پس زبان او را در دهان گرفت و مکید، و انگشتر خود را به دهانش نهاد و فرمود: به میدان باز گرد که امیدوارم پیش از شام جدت جامی لبریز از آب به تو بنوشاند،
که بعد از آن هرگز تشنه نشوی. آن جوان به میدان بازگشت و کارزار عظیمی نمود، و هشتاد نفر دیگر را کشت که
تعداد کشتگان به دویست تن رسید.


مردم کوفه از کشتن وی پرهیز می کردند، تا اینکه چشم مره بن منقذ عبدی
ملعون به او افتاد و گفت: گناه عرب به گردن من باشد اگر باز اینگونه
بر لشکر حمله کند (چون 12 حمله نموده بود) و داغش را به دل پدرش نگذارم. در این میان که به مردم حمله می
کرد، آن ملعون سر راه بر او گرفت و نیزه به او زد و او را به خاک انداخت و لشکر دورش را گرفتند و با
شمشیر او را پاره پاره کردند. به روایت بحارالانوار»: مره بن منقذ بر فرق آن جوان ضربتی زد که تاب و
توان از او برفت، لشکر با شمشیر بر او می زد و او دست بگردن اسب خود کرد، و اسب (که گویا تیر به چشمش خورده، و یا خون آن حضرت چشمانش را فراگرفته بود) او را میان لشکر دشمن برد،فقطعوه بسیوفهم اربا
اربا»لشکر با شمشیر خود او را پاره پاره کردند».چون جان به گلویش رسید فریاد زد: یا أبتاه، هذا جدی
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، قد سقانی بکأسه الأوفی شربه لا أظمأ بعدها أبدا، و هو یقول:
العجل العجل، فان لک کأسا مذخوره حتی تشر بها الساعه».
پدر جان، این جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که جامی پر به من نوشانید که دیگر تشنه نشوم، و می گوید: بشتاب بشتاب که جامی هم برای تو آماده کرده ام، تا در این ساعت بنوشی».
امام حسین علیه السلام آمد بر بالینش نشست.
حضرت صورت خود را بر صورت علی گذاشت و فرمود: خدا
بکشد آن گروهی که تو را کشتند، چه جرأتی نسبت به خداوند و بر شکستن حرمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارند. بعد از تو خاک بر سر دنیا باد».
مرحوم واعظ قزوینی از مقتل» شیخ حر عاملی نقل می کند که حضرت هنوز چند قدم به کشته ی علی اکبر
مانده بود، که خود را از مرکب به زیر انداخت، زانو بزانو خود را به جوانش رسانید. اول نگاهی به آن بدن قطعه قطعه کرد، دید سنگدلان جای سالمی در بدن آن جوان نگذاشته اند، و از ضربت تیر و شمشیر و نیزه و
خنجر جسم جوانش را مشبک کرده اند. بعد،صاح الامام سبع مرات»امام هفت مرتبه فریاد کشید»آه وا ولداه،
آه وا علیا، وا ثمره فؤاداه، ولدی قتلوک. یا کوکبا ما کان أقصر عمره و کذا ت کواکب الأسحار
ستاره ی من، چه زود عمرت بپایان رسید، ستارگان سحری اینگونه هستند.علی با پدر حرف بزن.
فجعل یمسح الدم علی ثنایاه الشریفه»آقا با دست مبارک، خون از دندانهای عزیزش پاک می کرد»،
و شروع کرد دندانهای علی را بوسیدن.فاذا نطقت فأنت منطقی، و اذا سکتت فأنت فی مضماری، ولدی ولدی
ولدی ولدی، فوضع خده علی خده، و قال: أما أنت فقد استرحت من هم الدنیا و غمها، و صرت الی روح و راحه، و

1- سوره ی آل عمران، آیه ی 33 و 34.
2- نفس المهموم : 308، بحارالانوار: 42:45، مقتل خوارزمی: 30:2 و
3- انوار الشهاده: 151 ف 13.
بقی أبوک فریدا وحیدا، و ما أسرع لحوقی بک»چون سخن بگویم تو ورد زبان منی، و چون سکوت کنم تو نقش دل منی.
فرزندم، فرزندم، فرزندم، فرزندم، پس صورت بر صورت او گذاشت و فرمود: تو از هم و غم دنیا راحت شدی
و به سوی رحمت خدا و بهشت رفتی، ولی پدرت یکه و تنها ماند، و چه زود است ملحق شدن من به تو»

صلح امام مجتبی علیه السلام یک وظیفه الهی:

مقام علمی حضرت ابوالفضل عباس سلام الله علیها

اربعین/آمدن جابر به كربلا در روز اربعین

علی ,فرمود ,تو ,الله ,علیه ,چون ,او را ,را به ,و به ,و آله ,آله و ,فرزندم، فرزندم، فرزندم،

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

:)میس نایت(: تــنــهــای بــی ادعـــــــــــــــا chadantdermy John's notes rattsetznohar نغمه ادبی فرهنگی فروشگاه اینترنتی خورجینک Linda's life برق و برقیها ثبت ارزان شرکت - مشاوره ثبت شرکت